- سلام. من رو شناختی؟
- نه تو کی هستی؟ چرا من نمیبینمت؟
- نترس آشنا هستم. میخوام نصیحتت کنم.
- من از نصیحت بدم میاد
- این فرق داره گوش کن خوشت میاد.
اول اینکه اون پیت بنزینی که با خودت میبری برای آتیش زدن رو مفت و مجانی خالی نکن روی بانک ها. بنزین گرونه میفهمی
- پس چیکار کنم؟
- ببین بانک آتیش زدن از مد افتاده. برو توکار دکه های کوچیک بقالی. لامصب خیلی حال میده. مخصوصا وقتی شیشه های نوشابه تو آتیش میترکه.
- با چه توجیهی؟
- نه که برای بانک خیلی توجیه داشتی!؟ مگه نمیدونی اینا همشون مامورهای مخفی سپاه هستن. از این دکه ها دارن مردم رو دید می زنن.
- دیگه چیکار کنم؟
- روی زنگ های مردم آدامس بچسبون.
قشنگ دو سه ساعت یه شهر رو سرکار میذاری.
-چرا میخندی؟
-یاد تجربیات خودم افتادم. لامصب خیلی کیف میداد
- تو خیلی خوب بلدی اغتشاش کنی می شه خودت رو معرفی کنی؟
- من داعش درونت هستم دیگه. از خواب غفلت بیدار شدم، اومدم تو رو هم بیدار کنم.
پاشو. پاشو خرس گنده لنگه ظهره هنوز جایی رو تخریب نکردی.
صنم یاوری
طنزیمtanzym_ir