همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

حکمت آفرینش

حکمت آفرینش

روزی مردی زیر سایه‌ی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در

این موقع چشمش به کدو تنبل‌هایی که آن طرف سبز شده بودند افتادوگفت: خدایا! همه‌ی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوته‌ای به این کوچکی می‌رویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی! همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد.

مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت: خدایا!

خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمی‌کنم چون هیچ معلوم نبود

اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه

بلایی به سر من آمده بود !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.