همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

معلمم گفت: زندگی را تعریف کن

معلمم گفت: زندگی را تعریف کن

گفتم زندگی تعریف کردنی نیست!

ناراحت شد و نمره ام را صفر داد

سالها بعد که او را دیدم، پیر شده بود و عصا به دست راه می رفت

جلو رفتم و گفتم: زندگی را تعریف کن، آرام خندید و گفت:

نمره ات بیست

زندگی را باید زیست !

loulemancity

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.