برگ سبز
آیت الله العظمی امام خمینی رحمة الله علیه
زمستان بود. داشتیم با هم میرفتیم درس عرفان آیتالله شاهآبادی. سر راه، زنی نشسته بود لب رودخانه. داشت لباس و کهنه میشست.
یخها را میشکست، لباسها را میشست، دستش را با دمای بدنش گرم میکرد و باز… آقا روحالله ایستاد.
لباسها را دو نفری شستند. آدرساش را هم گرفت. بعد هم گفتند: از این به بعد بیایید منزل ما. میگویم آب را برایتان گرم کنند.
Tebyan