دلم هوای توکرده شه خراسانی

دلم هوای توکرده شه خراسانی

چه میشود که بیایم حرم به مهمانی

دلم زکثرت زشتی بریده آقاجان

عنایتی که بیایم تویی که درمانی

مرا وگریه شبی درحریم توکافی است

رفیق گریه من گریه های طوفانی

رفیق مالی وحالی زما نمی پرسی

تودربهشتی وماهم اسیر وزندانی

بیا وزندگی ما چنین مهیاکن

که پیش پای توآقاشویم قربانی

تمام آنچه که دادی مرا زکف دادم

ببین که دشت پرازگل شده بیابانی

چه می شود که قیامت بگویم این جمله

دلم هوای توکرده شه خراسانی

ارسال علی بهزادپور

زندگی گرچه به افرادبشرشیرین است

زندگی گرچه به افرادبشرشیرین است

بگذردعمراگرتلخ و اگرشیرین است

آنگه عمرش همه درتلخی ایام گذشت

مرگ پیش نظرش همچوشکرشیرین است

حرص مردم شوداندرگه پیری افزون

همچوخوابی که به هنگام سحرشیرین است

هنرخوش مکن عرضه بربی هنران

که هنردربرارباب هنرشیرین است

سفر مشهد

سفر مشهد

 

کنار سفره که بودیم حرف مشهد شـد
وزید بوی خراسان و ناگـهان رد شد
دوباره یـاد غریب آشـنا و شـوق حرم
و سیل اشک که پشت پلکها سد شد
و دخترم که به دل حسرت زیارت داشت
درست هم نظر مرتضـی و احمـد شد
دو سـال هست که تو قـول داده ای بابا
بـرای مـا که نـرفتیم واقعـآ بـد شد
تمام بودنـم آوار شـد و یـک لحظــه
زمان برای عبور از خـودش مردد ش
دو روز بـعد بلیـط و شـروع یک پروار
کبوترانـه دلـم بـی قـرار گنبـد شد
قطار تهران،مشهد درست ساعت هش
و ایستگاه که سرشار بـوق ممتد شد
و چند ساعت دیـگر به صحـن أزادی
نگاه منتظرم گـرم رفـت و آمـد شد

قطار آمد و اندوه من کبوتر شد

هزار خاطره در ایستگاه پرپر شد
کدام کوپه ، من و شیشه ها گریسته ایم ؟

که ریل ها همه تا مقصد شما تر شد
گریستیم من و کوپه آنقدر تا صبح

قطار کشتی در اشک من شناور شد
دوباره در چمدانم غزل گذاشته ام

که بیت بیت پریشانی ام تناور شد

سهراب :

سهراب :

گفتی چشمها را باید شست !

شستم ولی

گفتی جور دیگر باید دید!

دیدم ولی

گفتی زیر باران باید رفت

رفتم ولی

او نه چشم های خیس

شسته ام را

نه نگاه دیگرم را

هیچکدام را ندید

فقط در زیر باران با طعنه ای

خندید و گفت :

دیوانه ی باران ندیده

شرمنده‌ی شما شدم آقا مرا ببخش

شرمنده‌ی شما شدم آقا مرا ببخش

شرمنده‌ی شما شدم آقا مرا ببخش
در کوچه مانده‌ام تک و تنها مرا ببخش
آن نامه کاشکی که به دستت نمی‌رسید
گفتم بیا، به خاطر زهرا مرا ببخش
آقا گمان کنم که به همراه کاروان
می‌آوری سه‌ساله‌ی خود را مرا ببخش
با ساقی‌ات بگو که فقط فکر آب باش
از قول من بگو تو به سقا مرا ببخش
فردا ز بام دارالاماره صدا زنم
یا اینکه سمت کوفه میا یا مرا ببخش
باعث منم که خواهرت آواره شد حسین
شرمنده‌ام ز زینب کبری مرا ببخش
دیدم درون جمعیت انگار حرمله
تیر سه‌شعبه کرد مهیا مرا ببخش
اینجا همه ز نام علی کینه داشتند
سربسته، وای از دل لیلا مرا ببخش
جان می‌دهی غریب، تو بر خاک و کوفیان
با خنده می‌کنند تماشا مرا ببخش
جایی که می‌شود تن تو پایمال اسب
آقای من کرم کن و آنجا مرا ببخش
ای وای اگر اسیر شود خواهرت حسین
کوفه شود مصیبت عظما مرا ببخش
وقتی به کوفه رد شدی از پیش پیکرم
مولا ز روی نیزه‌ی اعدا مرا ببخش

شاعر: مهدی مقیمی