مـادر تــو بـهشــت جـاودانــی مـادر

مـادر تــو بـهشــت جـاودانــی مـادر
خــورشـیـد بـلـنـد آســمـانی مـادر
در چشم تـو نـور زندگانـی جـاریـست
سر چشمه ی مهر بیکرانی مـادر
ای کـاش کـه تـا ابـد نــمـیــرد مـادر
یـا هـستـی جـاودان بــگیـرد مـادر
مهر است سراسر وجودش تا هـست
ای کاش که پـایـان نـپـذیـرد مادر
هر بار که خنده بـر لبش مــی رویــد
یا نبض گل سرخ ، سخن می گوید
چشمان پر از ستـاره ی مـــادر مــن
در گــردش آشـنـا مـرا مـی جـویـد
چون مهر، بـزرگ و بـی نـشانـی مـادر
آرام دل و عــزیــز جـانـــی مــادر
ای کاش همیشه جـاودان مـی بودی
آن قـدر که خـوب و مـهربانـی مــادر
در کوچه جان همیشه مادر باقیست
دریـای مـحبـتـش چو کوثر باقیست
در گـویــش عـاشـقانـه ، نـام مـادر
شعریست که تا ابد به دفتر باقیست

میلاداسوه پاکی ها دخت پیامبراکرم حضرت زهرای مرضیه

روز زن روزمقام مادر مبارک باد

مادرم ای بهتر از فصل بهار

مادرم ای بهتر از فصل بهار

مادرم روشن تر از هر چشمه سار

مادرم ای عطر ناب زندگی

مادرم ای شعله ی بخشندگی

مادرم ای حوری هفت آسمان

مادرم ای نام خوب و جاودان

مادرم ای حس خوب عاشقی

مادرم خوشتر ز عطر رازقی

مادرم ای مایه ی آرامشم

مادرم ای واژه ی آسایشم

مادرم ای جاودان در قلب من

مادرم ای صاحب این جسم و تن

مادرم می خواهمت تا فصل دور

مادرم پاینده باشی پر غرور

بار سنگین

بار سنگین

ای خدا صبر بده در غم بی مادر ی ام

سخت لبریز شده عاطفه ی دختر ی ام

مادرم کو که کِشد دست نوازش به سرم

یا مرا هم ببرد یا کند از غم بری ام

خانه داری شده کار من طفل معصوم

نیست ای مادر من تجربه ی مادری ام

زیر بار غم سنگین تو من می میرم

گر تسلی ندهی یا نکنی دلبری ام

فضه فکر من و فکر حسنین است ولی

من غم خانه نشین دارم و از خود بری ام

تربت مخفی تو هست همه دلخوشی ام

همه آرامشم این است که من کوثری ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب کند

تا زیادم نرود زخم تو ای بستری ام

با نگاه در و دیوار شود پایم سست

پشت در زائر قبر پسر آخری ام

کاشکی رنگ در خانه عوض می گردید

من خودم سوخته از این در خاکستری ام

ای خدا شکر که بابا و برادر دارم

وای از آن دم که سر نیزه کند سروری ام

زیر خورشید سرت محمل بی سایه رود

تابشی کن که نبینند به بی معجری ام

 محمود ژولیده

 

دید دشمن فاطمه جان علیست

دید دشمن فاطمه جان علیست
بلکه باجانش،نگهبان علیست
گفت باید جان حیدر را گرفت
ازعلی دخت پیامبر راگرفت
دید جان مرتضی پشت دراست
ازامام خویش هم تنهاتراست
پای تاسر،بغض وخشم وکینه بود
 
کینه هایش کینه دیرینه بود
بغض حیدر ،شعله پردرسینه داشت
 
سنگ بودوجنگ باآیینه داشت
سنگ وآیینه نمدانم چه شد؟
اتش وسینه نمیدانم چه شد؟
ارزوی حیدردرانجاکشته شد
هم پسر،هم مادرانجاکشته شد
برگلستان ولادت تاختند
غنچه رابالاله پرپرساختن
لاله زیرخاروخس افتاده بود
باغبان هم ازنفس افتاده بود
گشت درباغ ولایت برگ برگ
بوددرفصل بهارش شوق مرگ
گاه رفت ازتاب وگه درتاب شد
لحظه لحظه،قطره قطره اب شد
گرچه اتش داشت اهش سردبود
ناله بودوسوزبودودردبود
دردحیدردروجودخسته اش
یک جهان غم دردل بشکسته
السلام علیک یافاطمه الزهرا(س)