برحجم سینه ام نفس سرد حاکم است
هرکس که تخم فاجعه پروردحاکم است
نقش است برکتیبه بیدادگاه شهر
قانون ظلم هرکه ستم کردحاکم است
آیاشکسته بال ترازوکه اینچنین؟
آنکس که مشتی کاغذ آوردحاکم است
دیگرکجامیشودازاعتمادگفت
وقتی که حرف مردم نامردحاکم است
شاعر:مظلوم
امام صادق (ع) میفرماید که مکارم اخلاق:
1. یقین است. باورکنی خدا هست، قیامت هست.
قرآن هم سوره بقره آیه 177 میفرماید خوبی تو به نمازخواندن نیست. خوبی تو به این است که خدا را قبول داشته باشی، قیامت را قبول داشته باشی، پیغمبرها (ع) را قبول داشته باشی، قرآن را قبول داشته باشی و و و، شش هفتتا میگوید، بعد حالا میگوید نماز بخوان.
امام صادق (ع) میفرماید اول علامت انسانی که میخواهد اخلاق انسانی داشتهباشد یقین است. قبول داشتهباشی خدا دارد میبیندت.
2. قناعت، چه پولداری چه بیپولی سعی کن قناعت داشته باشی. یعنی این کفشی که پایت است وقتی که پاره شد یک کفش دیگر بخر، پیراهن دوتا سهتا بس است، یعنی قناعت.
3. میفرماید که صبر داشته باشید برای خدا، آخر ما یک کسی را دوستش داریم هرکاری میکند صبر میکنیم، یا از یک کسی میترسیم در مقابل کارهایش صبر میکنیم نه، صبر برای خدا. الآن رفیقت است شما را اذیت کرده ولی برای رضای خدا از او بگذر. چند روز دیگر نصیحتش کن، صبر برای خدا.
شکرگزاری، تنت سالم است الحمدلله، چشمت سالم است، پایت سالم است. در همه حال خدا را شکر کن.
این روزها بوی قفس دارد زمانه
اندوه
و غربت می وزد از هر کرانه
این
روزها دلتنگم دلتنگ شهیدان
کی
می رود از خاطر من یاد یاران
بعد
از شما بال و پرم از دست رفته
تا
آسمانها، معبرم از دست رفته
بعد
از شما هر لحظه بوی غم گرفته
در
این غروب بی کسی قلبم گرفت
رفتید
و ما ماندیم و دلتنگی و هجران
دنیای
جور و بی وفائی، رنج دوران
رفتید
و ما ماندیم و سیل امتحان ها
در
این غبار آلودی شک و گمان ها
دنیا
محل امتحان هایی خطیر است
یک
سو سقیفه آن سوی دیگر غدیر است
انگار
میدان بلا بر پاست هر روز
هنگامهی
کرب و بلا برپاست هر روز
باید
مسیر حق و باطل را جدا کرد
باید
به آقای شهیدان اقتدا کرد
آه
ای شهیدان جنگ تردید و یقین است
بعد
از شما بار گرانی بر زمین است
هیهات
اگر یاران، ولی تنها بماند
کوفه
شود ایران، علی تنها بماند
مقداد
و سلمان ها چه شد، کو آن همه یار
تنهاست
مولا! أین عمار؟! أین عمار؟!
کو
باکری و کاوه، کو چمران و همت
کو
آن همه شور و شکوه و عزم و غیرت
مهدی
زین الدین و خرازی ما کو
آوینی
و صیاد شیرازی ما کو
«هیهات
منا الذله» آوای لب ماست
در
راه عزت، سر سپردن مذهب ماست
باید
دوباره این زمین را کربلا کرد
باید
به آقای شهیدان اقتدا کرد
باید
برای عزّت اسلام جان داد
در
راه احیای شرف باید جوان داد
امشب
نوای ناله هایم خیزرانی است
امشب
دلم آشفتهی داغ جوانی است
امشب
برایم روضهی پرپر بخوانید
از
قد و بالای علی اکبر بخوانید
خم
کرد داغش قامت هفت آسمان را
می
برد از قلب حرم صبر و توان را
در
موج خیز تیر و نیزه ماه می رفت
سوی
منای خون ذبیح الله می رفت
آن
کینه های حیدری تا پا گرفتند
در
معرکه یکباره دورش را گرفتند
شمشیرها
گرم طواف پیکر او
سر
نیزه های تشنه کام و حنجر او
ماه
حرم، روی به خون خفته! خدایا
در
دست قاتل زلف آشفته! خدایا
در
خون تپیده سورهی یاسین و طاها
قرآن
بابا آیه آیه، ارباً اربا
فریاد
غربت در تمام دشت پیچید
آه
ای جوانان بنی هاشم بیاید
شاعر : یوسف رحیمی
امام رضا(ع)
اومدم تا ببینم لحظه عاشق شدنو
به دلم افتاده بود صدا زدین آقا منو
دل تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی
کمتر از آهو که نیستم میشه ضامنم بشی
اومدم همسایه های پاپرت رو دون بدم
دلمو رو دست بگیرم تا بهت نشون بدم
روبروی گنبدت سجده کنم سلام بدم
خسته نیستم اگه من از راه دوری اومدم
بگم آفتابیو و عاشقم درست مثل جنوب
با همون لهجه دریایی که میدونی تو خوب
مِ از سید مظفر به تو دخیل اَ بندُم
نظرُم هَ بیارُم یِتا کیسه گندم
شاید که کفترانِت لایقُم بِدونِن
حاجتی که اوم هَ به گوشت برسانِن
تو چشمه محبت مِ تشنه نگاتُم
تو کعبه امیدی به هر دم نه صداتم
اسم نازنینت تا روی زبونِن
اون گدن مدائک لحظه اذانِن
روبروت بی اختیار دوباره زانو بزنم
میون گریه بگم غریبو در به در منم
تو رو شاهد بگیرم که با خدا حرف بزنی
میدونم که دست رد باز به سینم نمیزنی
میدونم شفاعت بی منتت زبون زده
به همین امید دلم به مشهد تو اومده
تو که اسمت با غم نقاره ها روی لباست
همه صحن طلات ردپای فرشته هاست
دست خالی هیچکسی از در خونت نمیره
یا رضا رضا میگم تا قلبم آروم بگیره
یا رضا رضا میگم تا قلبم آروم بگیره
بشنو از دل چون حکایت میکنـد
عاشقآن را خوش روایـت میکنـد
گویدت بگذر ز قیـدِ هسـت و نیسـت
گوش جان ده تا بگویم شیعـــــه کیسـت
کیسـت شیعه همدم مستانِ مسـت
کیسـت شیعه با ملائک هم نشسـت
کیسـت شیعه رهرو راهِ خــدا
پای او بر جای پای مُرتضی
کیسـت شیعه زاهدی شـب زنده دار
زخمِ شمشیرِ ستم را یآدگار
دفتری در خط خون امضاء شـده
شیعه در بابِ جنون معنا شده
شیعه یعنی آسمانی پر زنور
شیعه یعنی آگهـی، یعنی شعور
شیعه یعنی از قیامت ترس و بیم
لرزشِ زانو به هر اشکِ یتیم
شیعه یعنی خطی از بدر و حنین
تا علی اصغر در آغوشِ حسین(ع)
شیعه یعنی مردِ میدانِ بلا
سوزشِ لـب تشنگی در کربلا
شیعه یعنی اشک و خون و زمزمه
دستِ از پیکر جدا در علقمه
شیعه یعنی سینه ای از غم کباب
تا زِ دامادی زِ خون کرده خزاب
شیعه یعنی داغدارِ لاله ها
خواندن قرآن فرازِ نیـزه ها
شیعه سر در راهِ ایمان میدهد
در خرابه دخترش جان میدهد
"شینِ" شیعه شینِ شور و اشتیاق
"ی" کلامِ یکدلی و اتفاق
"عین" هم یاد آورِ نامِ علــی سـت
"هـ" نشانی از هو الله ولی ست