داستان آموزنده روزی مردی برای رفتن به مسجد آماده شد . لباس نو به تن کرد و خود را معطر ساخت ....

 داستان آموزنده

روزی مردی برای رفتن به مسجد آماده شد . لباس نو به تن کرد و خود را معطر ساخت .

در راه به نقطه تاریکی رسید . ناگهان در تاریکی پایش در چاله ای افتاد و به زمین خورد .

چون لباسش کثیف شده بود به منزل بازگشت و بار دیگر لباس پاکیزه بر تن کرد و دوباره به سمت مسجد براه افتاد . مرد باز هم در همان نقطه به زمین خورد و بار دیگر لباسش کثیف شد .

مرد باز هم بلند شد و به خانه بازگشت . لباس نو به تن کرد و خود را مرتب ساخت و دوباره به سمت مسجد به راه افتاد .

مرد وقتی به نقطه تاریک رسید فردی را دید که با یک چراغ آنجا ایستاده

فرد به مرد گفت : بیا برویم و او را تا درمسجد رساند و با چراغ راه اورا روشن ساخت .

مرد در هنگام ورود به مسجد از فرد پرسید : تو کیستی ؟ از کجا می دانستی من از آنجا خواهم گذشت ؟

فرد گفت : من شیطانم .

مرد گفت : پس چرا به من کمک کردی تا به مسجد برسم ؟

شیطان گفت : هربار من تو را بر زمین می زدم تا تو به مسجد نرسی .

بار اول که بر زمین خوردی و باز هم قصد مسجد کردی خداوند تمام گناهان تو را بخشید .

بار دوم که بر زمین خوردی و باز قصد مسجد کردی خداوند تمام گناهان پدر و مادرت را بخشید .

ترسیدم اگر بار دیگر بر زمین بخوری و باز قصد مسجد کنی خداوند گناهان تمام قوم تورا هم ببخشد

Siamak

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.