همه آن چیزی که شاه باید میبرد ولی چون عجلهای بود، نبرد!
یک عدد دمپایی ابری همایونی؛
شاید در نگاه اول اینطور بنظر برسد که حالا توی آن هیری ویری که شاه و زن و بچه میتوانستند طلا و جواهر بار چمدانشان کنند، چرا باید دمپایی ابری با خودشان ببرند ولی با نگاهی همینجوری به وضعیت ولیعهدی، درخواهید یافت که وقتی بچه چهل ساله که تازه توی خانه ولیعهد مامان صدایش میکنند، ماهیانهاش را از مامان فرح میگیرد، معلوم است طعم دمپایی ابری خیس را نچشیده که اگر چشیده بود الان داشت خرجی مادر پیر و خواهر مریضش را هم میداد.
حالا نیم کیلو جواهر کمتر میبرد عوضش الان سرش را بالا میگرفت، میگفت: اصلا ولیعهدی توی خون ماست. همه از دم ولیعهد...بفرما اینم یکیش!
سادات موسوی
طنزیم
tanzym_ir