عنایت ائمـہ بہ مجـالس روضـہ
ائمہ علیهم السلام بہ روضه خوان هایشـان عنایت دارند و به مجالسشان نظر رحمـت دارند
نقل میکند ڪه در قدیم یکی از زوّار برای زیارت حضرت حـُر از منزلش حرڪت میکند،
از شخصی میپرسد راه حـرم حضرت حـر از کدام طـرف است؟
جواب میدهد یڪ راه نزدیک دارد کہ از بین این نخلستـان میگذرد و یک راه دور ڪہ باید از این جاده بروی.
این شخص از نخلستان یعنی راه نزدیکـ رفت، او گفت خانهای از دور دیدم که پیرزنی از آن خانـہ سـرش را بیرون میکـرد و دوباره به داخل منـزل میرفت.
وقتی نزدیڪ شدم گفت:
آقا شمـا بلد هستید روضه بخوانید؟
گفتم بله،
گفت: پس بفرمائید داخل
وارد منزل شدم ولی ڪسی غیر از پیرزن نبود من هم دل پیر زن را شکستم
به روی صندلی که برای من در نظر گرفته بود نشستم و روضه خواندم، ولی با کمال تعجب صدای گریهی عده زیادی را میشنیدم.
بعد از تمام شدن روضه در موقع خروج از پیرزن پرسیدم: وقتی ڪه من وارد شدم و روضه میخواندم فقط شمـا بودید!
ولی صدای گریهی عده زیادی را شنیدم، جریان چیست؟!
پیرزن گفت: من روضه ام را به دلیل اینکه کسی نمیآمد تعطیل ڪرده بودم بعد از مدتی در خواب از طرف اهل بیت به من گفته شد کـہ چرا روضهات را تعطیل ڪـردی اگر هیچڪس هم نمیآید ما خودمـان میآئیم!!!
منبع:
ڪتاب بدیع_الحکمة حکمت۱۰
از مواعظ آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
آیتاللهالعظمی نوریهمدانی خطاب به مسئولین:
مردم چقدر باید صبر کنند تا شما کاری انجام دهید؟
بیشتر گرانیها ناشی از سوءمدیریت است
hawzahnews.com/detail/News/463081
کار هر روز زینالعابدین(ع)
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمودند:
«همانا امام سجّاد (ع) براى مصائب پدرش، چهل سال گریه کرد که روزهایش را روزه گرفت و شب هایش را با عبادت به سر مىآورد.
هر گاه وقت افطار مى شد، خدمتکار خانه، آب و غذاى آن حضرت را مى آورد و نزد او مى نهاد و مى گفت:
«اى مولاى من بخور.»
امام سجّاد (ع) مى فرمود:
«پسر رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) گرسنه کشته شد. پسر رسول خدا (ص) تشنه کشته شد.»
این جمله ها را پیوسته تکرار مى کرد و مى گریست تا اینکه غذایش از اشک هاى چشمش تر مى شد، و آب آشامیدنى اش با اشک چشمانش مخلوط مى شد.
حال او این گونه بود تا به دیدار خداوند شتافت.»
ابن طاووس، على بن موسى، «غم نامه ی کربلا»، ترجمه اللهوف على قتلى الطفوف، تهران، نشر مطهر، چاپ اوّل، 1377، صص صص 226- 227.
بوسه پدر بر گلوی پسر
بوسه پدر شهید هاشمی فر بر گلوی پسر شهیدش که ذهن هارو به کربلا و علی اکبر حسین ع میبرد
شهدای_ترور
بیداری ملت
https://telegram.me/joinchat/BRDECzv4ssufVrLldOiUIQ
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند ،
عارفی از کوچه ای می گذشت. غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
به او گفت : چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟
غلام جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد ،
پس چرا غمگین باشم ؟
عارف گفت : از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم …
Karbala_official
س ش