یادتونه یک مشت غرب‌زده بعد حمله تروریستی پاریس.....

http://uupload.ir/files/jxeo_%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AA%D9%88%D9%86%D9%87.jpg

یادتونه یک مشت غرب‌زده بعد حمله تروریستی پاریس سریع رفتن جلوی سفارت فرانسه شمع روشن کردن،اما برعکسش که شد فرانسوی‌ها محل خِرس بهمون نذاشتن ولی مردم لبنان برامون شمع روشن کردن

Habiliyan

همزاد کویرم تب باران دارم

http://uupload.ir/files/6f9t_%D9%87%D9%85%D8%B2%D8%A7%D8%AF.jpg

همزاد کویرم تب باران دارم

درسینه دلی شکسته نالان دارم

دردفترخاطرات من بنویسید

من هرچه که دارم ازشهیدان دارم

امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

ان زین العابدین بکى على اءبیه اءربعین سنة، صائما نهاره، قائما لیله، فاذا حضر الافطار جاء غلامه بطعامه و شرابه فیضعه بین یدیه فیقول: کل یا مولاى، فیقول (علیه السلام): قتل ابن رسول الله (علیه السلام) جائعا، قتل ابن رسول الله (علیه السلام) عطشانا، فلا یزال یکرر ذلک و یبکى حتى یبل طعامه بدموعه، و یمزج شرابه بدموعه فلم یزل کذلک حتى لحق بالله عزوجل.

امام زین العابدین (علیه السلام) چهل سال براى پدر بزرگوارش گریه کرد، در حالى که روزش، روزه دار بود و شبش، شب زنده دارى مى کرد، هنگامى که وقت افطار مى شد غلامش غذا و نوشیدنى براى او مى آورد و جلویش مى گذاشت و مى گفت:

بخور، امام (علیه السلام) مى فرمودند: فرزند رسول خدا (علیه السلام) گرسنه و تشنه شهید شد این جمله را تکرار مى کرد و گریه سر مى داد تا اینکه غذایش با اشک چشمش مخلوط مى شد او هموار اینطور بود تا این که به جوار رحمت حق شتافت.

وسائل الشیعة، ۲، ۹۲۳.

هاشمی، نائب رئیس اتاق اصناف ایران:

http://uupload.ir/files/r5wz_%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C.jpg

هاشمی، نائب رئیس اتاق اصناف ایران:

با توجه به اینکه در ذخایر و در عرضه کالاهای اساسی مشکلی نداریم، نباید با ایجاد جو، مردم را به خرید بیش از نیازشان تحریک کنیم.

shahraranews

در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت:

در عالم کودکی به مادرم قول دادم که همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم. مادرم مرا بوسید و گفت:

«نمی‌توانی عزیزم!»

گفتم:

«می‌توانم، من تو را از پدرم و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم.»

مادر گفت:

«یکی می‌آید که نمی‌توانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی.»

نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر می‌کردم مادرم را بیشتر دوست داشتم. معلمی داشتم که شیفته‌اش بودم ولی نه به اندازه مادرم.

بزرگتر که شدم عاشق شدم.

خیال کردم نمی‌توانم به قول کودکی‌ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم:

«کدام یک را بیشتر دوست داری؟»

باز در ته دلم این مادر بود که انتخاب شد.

سالها گذشت و یکی آمد.

یکی که تمام جان من بود. همان روز مادرم با شادمانی خندید و گفت:

«دیدی نتوانستی.»

من هر چه فکر کردم او را از مادرم و از تمام دنیا یشتر می‌خواستم.

او با آمدنش سلطان قلب من شده بود.

من نمی‌خواستم و نمی‌توانستم به قول دوران کودکی‌ام عمل کنم.

آخر من خودم مادر شده بودم!

https://t.me/joinchat/A5EhkUEJsTocVPD4vyctQw

خسروقربانی