اینها هم دارو هستند، و حال ما را خوبتر می کنند:

اینها هم دارو هستند، و حال ما را خوبتر می کنند:

نگریستن به ستارگان،

و پابرهنه بر زمین راه رفتن،

و نغمه ای را زمزمه کردن،

و تماشای گلها و شکوفه ها،

و تنفس در هوای صبحگاه بهاری،

و کتاب خواندن،

و گوش سپردن به موسیقی خوب،

و بوییدن میوه،

و لمس درختان،

و نوازش کردن حیوانات،

و آب دادن به گلدانها

دارو تنها آنی نیست که می خوریم و می نوشیم.

روایتی از جاسوس بظاهر متدینی که....

http://s8.picofile.com/file/8320069668/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA%DB%8C_%D8%A7%D8%B2_%D8%AC%D8%A7%D8%B3%D9%88%D8%B3.jpg

روایتی از جاسوس بظاهر متدینی که در خیابان پوشیده از برف نماز میخواند، در جیبش 2خودکاربود که مبادا ازخودکار بیت المال برای کار شخصی استفاده کند، شهید رجائی در نماز به او اقتدا میکرد

خاطره ای از قطب دروغ گوی فرقه گنابادی

خاطره ای از قطب دروغ گوی فرقه گنابادی

شیخ حسین انصاریان:

پیش از انقلاب زلزله شدیدی گناباد را به لرزه درآورد و چندین هزار نفر را کشت.

در این زمان پسر عمه ام در آنجا ماموریت بانکی داشت. برای خبرگیری از او و نیز کمک رسانی به مردم منطقه روانه آن دیار شدیم.

روز دوم هنگام غروب به بیدخت گناباد رسیدیم. آنجا مرکز سلسله گنابادی هاست و مقبره سلطانعلی گنابادی صاحب تفسیر معروف بیان السعادة در آنجاست.

برای دیدار از آن مقبره رفتیم . قطب آن زمان آقای سلطان حسین تابنده همراه عده ای برای نماز جماعت آمده بودند. ما را که با لباس روحانیت دیدند اکرام و احترام بسیار کردند.

با اصرار آنها شب آنجا ماندیم و به یکی از اتاق های صحن رفتیم و دور هم نشستیم.

در ضمن صحبت رفیق ما از جناب قطب پرسید شما هنگام زلزله کجا بودید؟

گفت: من در اتاق بودم و دست بر روی زمین گذاشته بودم و دعا می خواندم که زلزله آرام بگیرد.

او داشت این حرف را می زد که زمین لرزید. منظره بسیار دیدنی پیش آمد. اولین کسی که سراسیمه به وسط حیاط خیز برداشت همان جناب قطب بود.

آن شب تا صبح از خنده خوابمان نمی برد.

خاطرات حاج شیخ حسین انصاریان/ص۶۱-۶۳

(زنگ سلامت) حواستون باشه هیچ وقت گریپ فروت و دارو رو همزمان باهم نخورید !

http://s9.picofile.com/file/8320069576/%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%88%D9%86.jpg

حواستون باشه هیچ وقت گریپ فروت و دارو رو همزمان باهم نخورید !

خوردن همزمان "گریپ فروت" و "دارو" میتواند به راحتی باعث اوردوز و حتی مرگ شخص شود !

moallemshad

حکایتی زیبا

حکایتی زیبا

تقریبا شصت سال قبل که طفلی بودم، با مرحوم پدرم به عزم زیارت به کربلا مشرف شده بودیم. چون در آن زمان، هواپیما و ماشین مسافربری نبود، مردم با اسب و کجاوه به زیارت می‌رفتند

در آن زمان مرسوم بود که از هر شهری، مردم به صورت قافله‌ی دست جمعی به راه می‌افتادند و در شبهای جمعه که زوار و اهل هر شهر به کربلا می‌رسیدند، برای خود هییتی جداگانه تشکیل می‌دادند و به سینه زنی و عزاداری مشغول می‌شدند.

هر نقطه از حرم و رواق و ایوان، به یکی از شهرستانها اختصاص داشت و چون اهل کرمانشاه خیلی به کربلا نزدیکتر بودند و اغلب آنها با اهالی کربلا مربوط بودند و رفت و آمد داشتند، بهترین محل را (یعنی حرم مطهر و اطراف آن را) مخصوص اهل کرمانشاه معین کرده بودند.

لذا از ساعت دوازده شب به بعد، سینه زدن و عزاداری کردن در حرم مطهر مخصوص زوار کرمانشاهی بود.در یکی از شبهای جمعه، در حدود دو ساعت بعد از نصف شب، جمعی از اهالی کرمانشاه که اتفاقا عده‌ی زیادی از متدینین نیز با آنها به زیارت مشرف شده بودند، در حرم جمع گشته و مشغول عزاداری شدند.غیر از این عده، احدی در حرم مطهر رفت و آمد نمی‌کرد. وضع عجیبی بود!

 رجال و متدینین و بزرگان اطراف حرم نشسته و در میان آنها یعنی دور ضریح مقدس، عده‌ای مشغول سینه زدن بودند و سید پیرمرد بزرگواری هم - که خیلی مورد توجه مردم بود و صاحب نفس هم بود - مرثیه خوان آن دسته‌ی سینه زنی بود.ناگاه مرثیه خوان سکوت نمود و از سینه زنان فقط صدای زدن دستها به سینه، شنیده می‌شد. در همان حال که سکوت محض حرم مطهر را فراگرفته بود؛ ناگهان از ضریح مطهر صدایی حزین شنیده شد که فرمود:

«یا خلیل!» یعنی ای دوست!

جمعیت یک مرتبه دستهایشان سست شده و نفسها در سینه‌ها قطع گردید و زمزمه‌ها متوقف شد و همگی متوجه شدند که این صدا از کجا بلند شد.بار دیگر همین جمله‌ی «یا خلیل» شنیده شد و همگی فهمیدند که بدون تردید این صدا از ضریح مطهر آقا سیدالشهداء علیه‌السلام است.

گویا همه سینه زنان انتظار داشتند که بار دیگر این صدا را که به منزله‌ی معجزه‌ای بود، بشنوند.

ناگهان برای مرتبه ی سوم آن صدا از ضریح مطهر شنیده شده و جمعیت از هر سو خود را به طرف ضریح پرتاب نمودند. در همین بین سرپایی به شدت به پهلوی من رسید و فورا غش کردم.

وقتی که به هوش آمدم، خود را روی دست پدر مشاهده کردم که با چشم‌های گریان به من می‌نگریست و چون دید من به هوش آمدم و سالم هستم، صدا زد:

عزیزم! بگو ببینم تو چه دیدی؟

چرا به این حال افتادی؟

گفتم: من در حرم متوجه سینه زدن جمعیت و زمزمه‌ی گوشه و کنار حرم بودم، ناگاه صدایی از میان ضریح شنیدم که گفت: «یا خلیل!» بار دوم که این جمله را شنیدم، دیدم تمام این جمعیت متوجه ضریح طمهر گردیدند.اما مرتبه‌ی سوم که آن صدا از ضریح مطهر بلند شد،یک مرتبه دیدم جمعیت ازجای خود کنده شدند و خود را به ضریح پرتاب نمودند، ولی ناگهان لگدی به پهلوی من خورد و دیگر چیزی نفهمیدم.مرحوم پدرم گفت:

عزیزم می‌دانی که گوینده‌ی آن جمله و صدا، چه کسی بود؟

گفتم: نه.

گفت: او خود آقا اباعبدالله علیه‌السلام بودند که چون وضع اخلاص و عزاداری بی‌ریای آن جمع را به طور مخصوصی احساس کردند، ناگهان از شدت شوق، سه بار فرمودند: «ای دوست!» و این کلمه اظهار تشکری از عزاداران بود.

این قضیه را سید عطاء الله شمس دولت آبادی نقل فرموده‌اند

منبع.کتاب آثار و برکات حضرت امام حسین (ع)  

karballa313