همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

داستانک

داستانک

از دیوانه اى پرسیدند:چه کسى دوست دارى؟

دیوانه خندید و گفت عشقم....

گفتند: عشقت کیست ؟؟

گفت عشقى ندارم !!!

خندیدند و گفتند براى عشقت حاضرى چه کارهاى بکنى...؟

گفت :نـامـردى نمیکنم،خیـانت نمیکنم ، دور نمیزنم ،دورغ نمیگم، تنــهایش نمى گــذارم، خـــودم را فدایش میکنم...

به او گفتند:اگرعشقت تنهایت گذاشت، بى وفاى کرد ،خیانت کرد چه...؟

اشک در چشمان دیوانه حلقه بست و گفت : اگر با من اینکار را نمیکرد که...

دیوانه نمی شدم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.