گفتمش نقاش را نقشی بکش از جاریم
بی شرف عکس هیولا در دل صحرا کشید
گفتمش نقشی ز خواهرشوهرم ترسیم کن
عکس گرگی با نقاب بره ای زیبا کشید
گفتم از فامیل شوهر بر ورق نقشی بزن
دسته ای کوسه میان بستر دریا کشید
گفتم امشب خانه ی اقوام شوهر دعوتم
در میان خارها شاخه گلی تنها کشید
گفتمش من یکه و آنها همه پشت همند
نخبه ای را در میان جمله اسکل ها کشید
گفتم از اوصاف مادرشوهران چیزی بگو
جام زهر آوردو نالان دست از این دنیا کشید
علیرضامحمدی ازکوچصفهان