حدیث
امام علی(ع): اِعتَبِر بِما مَضى مِنَ الدُّنیا لِما بَقِیَ مِنها؛ فَإِنَّ بَعضَها یُشبِهُ بَعضا
از گذشته های دنیا برای باقیمانده آن عبرت آموز، زیرا...
نهج البلاغه
دست تهران در جیب مشهد
برداشت میلیاردی به نام کتابخانههای مشهد تاکنون به کام پایتختنشینان بوده است.
در صفحه گزارش فردا بخوانید.
یا در اینجا:
shahraraonline.com/news/71446
برگ_سبز
مسلمان شدن به برکت نام فاطمه
یکى از ذاکرین نقل کرده: در محضر آیة الله العظمى سید محمد هادى میلانى (معاصر حقیر) بودم. یک مرد و زن آلمانى همراه دختر خود وارد شدند
پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده ایم به شرف اسلام نایل شویم،
آیة الله میلانى فرمودند: علت چه چیز است؟
آن مرد عرض کرد: پهلوى دخترم که در محضر شما نشسته در حادثه اى شکست و استخوانهایش خورد شد
چنان که پزشکان از معالجه او عاجز شدند و گفتند: باید عمل شود، ولى عمل، خطرناک است. دخترم راضى نشد و گفت: اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است که در زیر عمل از دنیا روم. به هر حال او را به خانه آوردیم
ما یک خدمتکار ایرانى داریم که او را «بى بى» صدا مىزنیم، دخترم به او گفت: من تمام اندوخته مالى خود را راضى هستم بدهم که صحت به من برگردد، اما فکر مى کنم باید ناکام و با دل پر غصه بمیرم. بى بى گفت: من یک طبیب را سراغ دارم که مى تواند تو را شفا دهد
گفت: حاضرم تمام پول و موجودیم را به او بدهم.
بى بى گفت: تمام آنها براى خودت باشد، بدان من علویه ام و جده من زهرا (سلام الله علیها) است که پهلوى او را به ظلم شکستند، تو با دل شکسته و اشک جارى بگو: یا فاطمه زهرا، مرا شفا ده
دخترم با دل شکسته شروع کرد به صدا زدن و از آن بانوى معظمه یارى خواستن.
بى بى هم در گوشه خانه با گریه مى گفت: «یا فاطمه زهرا، این بیمار آلمانى را با خود آورده ام و شفاى او را از شما مى خواهم. مادر جان! کمک کن و آبروى مرا نگه دار.»
آن مرد اضافه کرد: من هم از دیدن این واقعه در گوشه حیاط منقلب شدم و گفتم: اى فاطمه پهلو شکسته!
دیدم دخترم قدرى ساکت شد، ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بیا که دردم ساکت شده. جلو رفتم و دیدم او کاملا شفا یافته
گفت: الان بانوى مجلله اى نزدم آمد و دست به پهلویم کشید. گفتم: شما کیستید؟ فرمود: من همانم که او را مى خوانى
دخترم برخاست و راحت شد و دانستم که اسلام حق است. حالا به ایران آمده ایم و به خدمت شما رسیده ایم تا مسلمان شویم.
فضائل الزهراء، ص 109
دوست دارم برگردم اون دوران
که بابام بیدارم می کرد و
میگفت: پاشو ببین چه برفی اومده
شروع زمستان مبارک باد