شعر_روز

شعر_روز

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید

من برق چشم ملتهب‌ات را رقم زدم

تا کورسوی اخترکان بشکند همه

از نام تو به بام افق ها، علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب

نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود

تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد

شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی‌ام مپرس که من نیز در ازل

همراه خواجه قرعه‌ی قسمت به غم زدم

حسین_منزوی

آخرین متد ترمیم آسفالت!

http://s8.picofile.com/file/8275211950/%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86_%D9%85%D8%AA%D8%AF_%D8%AA%D8%B1%D9%85%DB%8C%D9%85_%D8%A2%D8%B3%D9%81%D8%A7%D9%84%D8%AA_.jpg

آخرین متد ترمیم آسفالت!

zendegisalam

وقتی یه پنگوئن عاشق یه پنگوئن دیگه میشه

وقتی یه پنگوئن عاشق یه پنگوئن دیگه میشه ، کل ساحل رو میگرده و قشنگترین سنگ رو انتخاب میکنه ، اون رو واسه جفت ماده میبره ، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول کرد جفت هم میشن؛

ولی اگر قبول نکرد پنگوئن نر احساس میکنه سنگی که پـٓیــدا کرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو میبره زیر آب لای مرجانها میندازه تا دیگه هیچ پنگوئنی اشتباه اونو تکرار نکنه و نا امید نشه .

شما هم سعی کنید یه سنگ و از سر راه یکی بردارید نه اینکه جلو پاش بندازید که زندگیش خراب شه...

yona780

غزل مناجات با امام حسین (ع)


http://s8.picofile.com/file/8275211942/%D8%A7%D8%B2_%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%AC%D8%A7_%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86.jpg

غزل مناجات با امام حسین (ع)

از زبان جا مانده های  اربعین

آقا چه میشود به غلامت  کرم کنی

با گوشه ی نگاه  دلش را  حرم کنی

از بس که با گنه دلتان را شکسته ام

لایق نیم  نگه  به دل  مضطرم  کنی

یک گوشه ی نگاه تو دل را جلا دهد

دل میدهم تو را که شما گوهرم کنی

آقا   مدال  نوکریت  را  ز  من   نگیر

من سینه میزنم که تو عاشقترم کنی

جا  مانده ام  ز   قافله ی  اربعین  تو

آیا  شود  مرا   تو  مقیم  حرم   کنی؟

یک جرعه ای  بده تو ز صهبای کربلا

تا مست آن  شراب  می  کوثرم کنی

loulemancity

پا به پای اربعین...

«پا به پای اربعین...»

نام پر فروغ او

آفتاب واژه‌هاست

مطلع تجلّی‌اش

جلوه‌زار کربلاست

باد هرزه سوی باغ

در خیال یورش است

«محتشم»  بیا؛ ببین

«باز این چه شورش است...»

از  رخم فُرات اشک

جاری‌است تا حرم

دیده، چشمه‌سار درد

سینه، خیمه‌گاه غم

از  محاق قتلگاه

سر کشیده خون  ماه

می‌شوند اسیر شام

اختران  بی‌پناه

ترجمانِ حسرتم

همچو نوحه‌ای حزین

در مسیرِ غربتم

پا به پای اربعین

اوست عشق بی‌کران

اوست داغ ماندگار

جاودان‌ترین طلوع

بی‌خزان‌ترین بهار...

#سعید_سلیمان_پور