حدیث_روز

به خدا سوگند این دنیای شما که به انواع حرام آلوده است ، در دیده من از استخوان خوکی که در دست بیماری جزامی باشد ، پست تر است.

نهج‌البلاغه، حکمت ۲۳۶

نمایشگاه غدیر تا دمشق

http://s8.picofile.com/file/8267969192/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87.jpg

نمایشگاه غدیر تا دمشق

گلشهر / خیابان شهیدآرمون 15

کودک یک و نیم ساله جان دو نفر را نجات داد

کودک یک و نیم ساله جان دو نفر را نجات داد

اعضای محمدجواد رجب پور، کودک مرگ مغزی در مرکز پیوند اعضای منتصریه علوم پزشکی مشهد به طور رایگان اهدا و پیوند شد.

کلیه های این کودک به پسر نوجوان 14 ساله ساکن خواف که سال ها از نارسایی کلیه رنج می برد و با دیالیز تحت درمان بود به صورت رایگان اهدا و پیوند شد.

کبد این کودک خردسال نیز در بیمارستان نمازی شیراز به دختر بچه سه ساله ساکن اصفهان اهدا شد

/میزان

روزنامه شهرآرا:

بأی ذنب قتلت

http://s9.picofile.com/file/8267968776/%D8%A8%D8%A3%DB%8C_%D8%B0%D9%86%D8%A8_%D9%82%D8%AA%D9%84%D8%AA.jpg

بأی ذنب قتلت

درباره فرحناز و ابراهیم ناصری دو تن از شهدای حادثه منا در محله مهرآباد

فرا‌رسیدن روزهای بازگشت حجاج، بهانه‌ای شد تا یادی کنیم از حاجیانی که سال گذشته به‌جای ایستادن در فرودگاه و انداختن حلقه‌های گل به گردن، پیکر پاکشان در بهشت رضای مشهد چون سوغاتی از‌راه‌دور‌رسیده به دست عزیزانشان رسید.

دو پیکر از میان آن همه، به خانم و آقای ناصری از محله مهرآباد تعلق داشت؛ حاجیانی که یک سال زودتر از موعد وعده داده‌شده در ثبت‌نام حج، با خرید فیش آزاد راهی مکه می‌شوند و هیچ‌کس از اعضای خانواده، تا هنوز دلیل این اشتیاق را نمی‌داند. اشتیاقی که عطر شهادت داشت و الی‌ا... بود. گزارش پیش‌رو مرور خاطرات حمید و سعید ناصری از یک‌سال بی‌قراری و دلتنگیِ پس‌از شهادت پدر و مادر است.

متن گفتگو را در "شهرآرا آنلاین" بخوانید:

shahraraonline.com/news/69464

راز فریاد های آیت الله بهجت در نماز

راز فریاد های آیت الله بهجت در نماز

سرم را پایین انداختم و آرام از مجلس خارج شدم و به تهران برگشتم ، در راه دائما با خودم می گفتم آقا چطور حرف های من را شنید ؟ در همین افکار بودم تا اینکه شب شد و خوابیدم ، در خواب دیدم پشت آیت الله بهجت (ره) ایستادم و در صف اول نماز می خوانم ، متعجب شدم ، در بیداری اصلا نمی توانستم به چند صف جلو برسم چه برسد به اینکه برم صف اول !

خوشحال بودم و پشت آقا نماز می خواندم ، یک دفعه تعجب کردم ، دیدم در جلوی آقا ، روبروی محراب یک دربی باز است به یک باغ بزرگ و آباد ، آخه این در رو کی باز کردند ؟ اصلا قم چنین باغ بزرگی نداره ، تعجب کردم ، باغ سرسبز و پر از میوه ای بود ، خدای من این باغ کجا بوده ؟ در همین افکار بودم که به سلام آخر رسیدیم ،در انتهای نماز و هنگام سلام نمدز درب باغ محکم بسته شد ، یک لحظه از خواب پریدم .

یعنی من خواب بودم ؟ آقا جواب سوال من رو در خواب دادند ،پس راز این فریاد بلند آقا هنگام سلام نماز درد دل کندن از آن باغ آباد و بازگشت به زمین خاکی بود ؟ به دلیل این درد آقا فریاد میکشید ، من جواب سوالم رو گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر عاشقانه هر روز صبح برای نماز به قم می رفتم و سپس به تهران باز میگشتم  تا آقا رحلت کردند.

این مطالب خاطرات یکی از نمازگزاران حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره) بود که توسط پسر این مرجع تقلید فقید در مراسم سالگرد حضرت آیت الله بهجت (ره) در مسجد صاحب زمان(عج) ورامین بازگو شد.

 قسمت دوم (پایان)