(بوی خوش آشنایی!)
آشنا سازد فراهم بهرِ آدم آشنا
می شوند اینسان دو تا بیگانه با هم آشنا
آشنا را سخت حرمت نِه، که شادت می کند
ورنه آخر می شوی با حسرت و غم آشنا
می دهم در وجه حامل هدیه بهر این و آن
لاجرم هی می شود بهرم فراهم آشنا
هر کسی یک صبح تا شب می شود همکار من
می شود از بهر بنده دوست،محرم، آشنا
بعد از آن تا بهر کاری در نهادی می روم
می شود اندر بر من تا کمر خم آشنا
بانکها را یک به یک گشتم، رئیسان آمدند
شکر ایزد جملگی بودند از دم، آشنا
میکنم با طیب خاطر اختلاساتِ کلان
در میان «قوّه»ها دارم مگر کم آشنا؟!
کار هر بز نیست خرمن کوفتن ای مدعی،
بنده با پیچ و خم این کار هستم آشنا!
بوالفضول_الشعرا
bolfozool