شمسی عملیات بزرگ خیبر(1362) - کودتای انگلیسی رضاخان(1299ش)
قمری آغاز ایام
فاطمیه - شهادت حضرت فاطمه(س) بنابه روایت 75روز پس از رحلت پیامبر(ص) - کشته شدن
ابراهیم بن مالک اشتر(71ق)
خاطرات سالهای دوراز خانه
خاطرات یک سرایدار مدرسه ازبدو ورود به مشهد
قسمت نهم
کسی هم به مدرسه نمی آمدچون تعطیلات شروع شده بود وفقط روزها دوشنبه چهارشنبه به مدرسه می آمدند وکسی ازماجرا باخبر نبود تااینکه روزی ماموری احضاریه به مدرسه آوردکه تاریخ وساعت حضور در اداره آگاهی قیدشده بود ومن احضاریه را به اداره پیش رئیس اداره ورئیس حراست برده وایشان گفتند مشکلی نیست برو من گفتم تاحالا پایم به اینجورجاهاکشیده نشده اگر باتومی به سرم بخوره کاری که نکردم اعتراف می کنم وایشان گفتند زدن ندارد به سوالشان درست جواب بده.
روز 5شنبه ای بود صبح ازساعت8 تاساعت 1بعدازظهرتوی پلیس آگاهی علاف بودیم اول منشی ازمن سوال کرد تعریف کنید گفتم چی تعریف کنم گفت قضیه چک چیست گفتم روحم ازبابت این چک که شمامی گویید خبرندارد بعداز منشی نوبت بازپرس شدهمان سوال ها را کرد جواب دادم قربانزاده یک شاهد آورده بود که بعدافهمیدم مشتری ماشینش بوده که میخواست ماشینش بهش قالب کنه حتما به اوقول داده بودکه اگر بیایی شهادت بدی که چک ازآقای لطفی گرفتم درفروش ماشین بهش تخفیف بده مشتری آمد ویک چیزهایی سرهم کرد حتی نمی دانست چه رنگ پیراهن پوشیده بودم آخرهم بازپرس بمن گفت که گردن نمی گیری من گفتم کاری که نکردم چطورگردن بگیرم بعدش گفت به جهنم که گردن نمی گیری مامیخواستیم همین جاکدخدامنشی کارتمام بشه تابه دادسرا نکشه من درجوابش گفتم اینکار می بایست درمدرسه کدخدامنشی انجام می شد نه پلیس آگاهی خلاصه گفتندشنبه به دادسرا بروید بازروزشنبه ازساعت 8 تاساعت 1ونیم یا 2معطل شدیم نوبت به اصطلاح به پرونده مارسید اول منشی دفترسوالاتی کردجواب دادم بعد پیش قاضی رفتیم پیش ازسوالات گفت چرا آنروزکه تلفنی باشماصحبت کردم نیامدی که بعدا فهمیدم همان کسی بود که باتلفن صحبت کردیم من هم جواب دادم چون آن حرف زشتی که شما زدید شک کردم گفت برو وضوبگیر ولی قبل از آن گفتم آقای قاضی حداقل20سال درمدارس مختلف سرایداربودم وقتی بازنسشته شوم یک مترزمین برای مردن ندارم وبعدازمرگم زن وبچه هام آواره خواهندشد اگر ازاین لقمه ها استفاده می کردم حداقل یک منزل نقلی می بایست داشته باشم ولی ندارم چون ازاین کارها ازمن برنمی آید رفتم وضوگرفتم که بیایم به قرآن قسم بخورم قاضی گفت نیازنیست نمیدانم درنبودمن که برای وضو رفته بودم چه صحبت هایی شد به محض برگشتن از وضو قاضی گفت نیازی نیست قسم بخوری قربانزاده هم وضوداشت یانداشت نمیدانم قاضی گفت قسم بخور ولی قربانزاده هربارازقسم خوردن تفره می رفت خلاصه خواست قسم بخوره قاضی یک لحظه چشمش بمن افتادکه چشمم پراشک شده بود قاضی روبه من کردوگفت توچراناراحتی گفتم آقای قاضی من میدانم این نامرد به چه قسم میخورد که اگرقسم بخور ده ها برابرمبلغ سرقتی بایدجوابگو باشدکه قاضی روبه قربانزاده کرد وگفت خجالت نکشیدی به این مرد تهمت ناروا زدی خلاصه ازاتاق قاضی بیرون آمدیم این را هم باید بگویم 2روزتمام مدیرشیفت صبح آقای درودی بااتومبیلش درگیرکارمن بود قاضی رو بمن کردگفت شمابیرن باشید وآقای درودی وقربانزاده داخل دفتربودند چه شد دیگرنفهمیدم نه بیگناه معلوم شد نه مجرم بااین برنامه من دیگر نتوانستم درآن مدرسه شانه چی بمانم ودراین مدت حتی کوچکترین کمکی آقای شیردل بمن نکردمدت 4سال همدیگر باایشان قهربودم هرکجا می نشستم ازشیردل وقربانزاده بد میگفتم مدت 4 یا5 سال قربانزاده پیدایش نبود تااینکه درسالهای بازنشستگی اورادراداره دیدم کاری کردم که آبروی نداشته اش دراداره بردم خلاصه مجورشدم بازهم تقاضای جابجایی کردم.
ادامه دارد