زندگی آدمی

زندگی آدمی - نکته هایی بسیار زیبا

 

در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟

گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.

حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند.

پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...

گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن.

با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند... و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوستدوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و می خورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف می کنند.

آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته،پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟

آقای محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.

ما آمده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...

ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند.......

گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند.

 

(نادر ابراهیمی)

باتشکرازصیادی ازلولمان

 

سرزمین گیلان

در اسناد تاریخی و باستانی، مورخین یونانی از سرزمین گیلان به نام کادوس یا کادوسیان یاد کرده اند. این ناحیه در دوره حکومت هخامنشیان و ساسانیان همیشه تحت حکومت های محلی اداره می شد.

به سبب صعب العبور بودن، دسترسی قوای اسلام به این منطقه با دشواری روبرو بود و دین اسلام به تدریج از طریق طبرستان و مازندران، توسط شیعیان زیدیه رواج یافت. در سال ۷۰۶ هجری قمری ایلخان الجایتو موفق شد که ناحیه گیلان را به تصرف خود درآورد. از سال ۷۶۲ هجری قمری خاندان کارکیا قدرت را در لاهیجان به دست گرفت و شاه عباس اول صفوی با ضمیمه کردن گیلان به قلمرو صفویه درسال ۱۰۰۰ هجری قمری دست این خاندان را از این ناحیه کوتاه کرد.

سرزمین گیلان در گذشته شامل سه ناحیه طالش، دیلم و گیلان (جیلان) می شد. در قرون وسطی از جانب جنوب شرقی تا ناحیه چالوس وسعت داشت و نخستین کرسی آن در این زمان دولاب بود که بعدها فومن و سپس لاهیجان جای آن را گرفت و بعد از تصرف گیلان توسط صفویه مرکز آن به رشت منتقل شد.

ناحیه طالش که در شمال غربی عهدنامه گلستان در سال ۱۲۸۸ هجری قمری که توسط میرزا ابوالحسن ایلچی به امضا رسید، قسمتی از طالش که در شمال رود آستارا قرارداشت، به تصرف روسیه درآمد.

در سال ۱۳۲۷ هجری قمری آقا بالاخان سردار افخم، از طرف داران جدی استبداد و حاکم گیلان، در باغ مدیریه رشت کشته شد و در پی آن مشروطه خواهان گیلانی به سرپرستی محمد ولی خان تنکابنی به عزم فتح تهران حرکت کردند. آنان در ابتدا قزوین را تصرف کردند و سپس به تهران رسیدند و پس از سه روز به همراهی مشروطه خواهان بختیاری پایتخت را فتح و محمد علی شاه را از سلطنت خلع کردند.

درسال ۱۳۱۶، در تقسیمات کشوری جدید آن دوران، استان یکم تاسیس گشت که شامل استان های کنونی قزوین، زنجان و مرکزی هم می شد و شهر رشت به مرکزیت آن انتخاب شد.

 

باتشکرازآروین

پیدایش سرود ملی

پیدایش سرود ملی

 

 

ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ 1323ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺘﻔﻘﯿﻦ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﺣﺴﯿﻦ ﮔﻞ ﮔﻼ‌ب تصنیف ﺳﺮﺍﯼ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ.ﺍﻭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﯾﮏ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻭ ﯾﮏﺍﻓﺴﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ، ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻣﺤﮑﻤﯽ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺍﻓﺴﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﺩ.ﮔﻞ ﮔﻼ‌ﺏ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥِ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺍﺷﮏ ﺁﻟﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻮﺩﯾﻮﯼ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﺎﻟﻘﯽ (ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺩﺍﻥ)ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.ﻏﻼ‌ﻣﺤﺴﯿﻦ ﺑﻨﺎن می ﭘﺮﺳﺪ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﺍﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﮐﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺟﻨﺒﯽ ﺗﻮﯼ ﮔﻮﺵ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺑﺰﻧﺪ ! ﺳﭙﺲ ﮐﺎﻏﺬ ﻭ ﻗﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ، ﻣﯽ ﺳﺮﺍﯾﺪ:

ﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﯼ ﻣﺮﺯ ﭘﺮﮔﻬﺮ

ﺍﯼ ﺧﺎﮐﺖ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﯼ ﻫﻨﺮ

ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺑﺪﺍﻥ

ﭘﺎﯾﻨﺪﻩ ﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ

ﺍﯼ ﺩﺷﻤﻦ! ﺍﺭ ﺗﻮ ﺳﻨﮓ ﺧﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﻣﻦ ﺁﻫﻨﻢ

ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﻓﺪﺍﯼ ﺧﺎﮎ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﻬﻨﻢ... >ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ، ﺧﺎﻟﻘﯽ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ ﻭ ﺑﻨﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﻇﺮﻑ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ، ﺗﺼﻨﯿﻒ "ﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ" ﺩﺭ ﯾﮏ ﺍﺭﮐﺴﺘﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. >ﺳﺮﻭﺩ «ﺍﻱ ﺍﻳﺮﺍﻥ» ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺩﺭ 27 ﻣﻬﺮ ﻣﺎﻩ ﺳﺎﻝ 1323 ﺩﺭ ﺗﺎﻻ‌ﺭ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﻧﻈﺎﻣﻲ [ﺩﺍﻧﺸﮑﺪﮤ ﺍﻓﺴﺮﻱ ﻓﻌﻠﻲ] ﻭ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺟﻤﻌﻲ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ‌ﻫﺎﻱ ﻓﻌﺎﻝ ﺩﺭ ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪ. ﺷﻌﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﻭﺩ ﺭﺍ «ﺣﺴﻴﻦ ﮔﻞ ﮔﻼ‌ﺏ» ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺍﺯ ﻭﻳﮋﮔﻲ‌ﻫﺎﻱ ﺁﻥ، ﺍﻭﻝ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﺗﮏ‌ﺗﮏ ﻭﺍﮊﻩ‌ﻫﺎﻱ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺩﻩ، ﻓﺎﺭﺳﻲ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻴﭽﻴﮏ ﺍﺯ ﺍﺑﻴﺎﺕ ﺁﻥ ﮐﻠﻤﻪ‌ﺍﻱ ﻣﻌﺮﺏ ﻳﺎ ﻏﻴﺮ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺳﺮﺍﺳﺮ ﻫﺮ ﺳﻪ ﺑﻨﺪ ﺳﺮﻭﺩ، ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﻭﺍﮊﻩ‌ﻫﺎﻯ ﺧﻮﺵ‌ﺗﺮﺍﺵ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺍﺳﺖ. ﺯﺑﺎﻥ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ‌ﺍﻯ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺍﮊﻩ ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺍﻩ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺍﮊﻩ‌ﺍﻯ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻬﺠﻮﺭ ﻭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻣﺘﻦ

ﺭﺍ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﻧﻤﻰ‌ﺳﺎﺯﺩ. ﺩﻭﻣﻴﻦ ﻭﻳﮋﮔﻲ ﺳﺮﻭﺩ «ﺍﻱ ﺍﻳﺮﺍﻥ» ﺩﺭ ﺑﺎﻓﺖ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺷﻌﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ‌ﮔﻮﻧﻪ‌ﺍﻱ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﮔﺮﻭﻩ‌ﻫﺎﻱ ﺳﻨﻲ، ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮎ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ‌ﺳﺎﻝ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﻨﻨﺪ. ﻫﻤﻴﻦ ﻭﻳﮋﮔﻲ ﺳﺒﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﻭﺩ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣﻲ ﻣﺮﺍﮐﺰ ﺁﻣﻮﺯﺷﻲ ﻭ ﺣﺘﻲ ﮐﻮﺩﮐﺴﺘﺎﻥ‌ﻫﺎ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖ ﺍﺟﺮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭ ﺑﺎﻻ‌ﺧﺮﻩ ﺳﻮﻣﻴﻦ ﻭﻳﮋﮔﻲ‌ﺍﻱ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﻭﺩ ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ، ﻓﺮﺍﮔﻴﺮﻱ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﻭﺩ ﺑﻪ ﻟﺤﺎﻅ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺍﺟﺮﺍﻳﻲ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮔﺮﻭﻩ ﻳﺎ ﻓﺮﺩ، ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻣﻲ‌ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﺯ ﻭ ﺁﻻ‌ﺕﻭ ﺍﺩﻭﺍﺕ ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﻧﻴﺰ ان را اجرا کنند.

 

ﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﯼ ﻣﺮﺯ ﭘﺮ ﮔﻬﺮ

ﺍﯼ ﺧﺎﻛﺖ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ﻫﻨﺮ

ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺑﺪﺍﻥ

ﭘﺎﯾﻨﺪﻩ ﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ

ﺍﯼ …ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺭﺗﻮ ﺳﻨﮓ ﺧﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﻣﻦ ﺁﻫﻨﻢ

ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﻓﺪﺍﯼ ﺧﺎﻙ ﭘﺎﻙ ﻣﯿﻬﻨﻢ

ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﺷﺪ ﭘﯿﺸﻪ ﺍﻡ

ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺍﻡ

ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﻮ ، ﻛﯽ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﻥ ﻣﺎ

ﭘﺎﯾﻨﺪﻩ ﺑﺎﺩ ﺧﺎﻙ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺎ

صیادی ازلولمان

هر لذتی که می‌پوشم!

هر لذتی که می‌پوشم!

یا آستینش دراز است

یا کوتاه

یا گُشاد

به قد من!

 

هر غمی که می‌پوشم!

دقیق، انگار برای من

بافته شده

هر کجا که باشم!

 

 

 

شیرکو بی‌کس

صیادی ازلولمان

یک مزیت انسان نسبت به ماشین

انسان هنوز یک مزیت نسبت به ماشین دارد :

او قادر است خودش ، خودش را بفروشد !

 

"استانیسلاو یرژی لتس(1909-1966)، نویسنده و شاعر لهستانی"

 

صیادی ازلولمان