فیتیله... هنوز جمعه تعطیله!
ساعت هفت صبح بلند شدم. دوش گرفتم، سشوار کشیدم، لباسهایی که داده بودم اتوشویی را پوشیدم، عطر زدم، کفشهای واکس زدهام رو پوشیدم و راه افتادم سمت بانک.
ساعت هشت و نیم صبح جلوی بانک بودم اما بانک تعطیل بود و کرکرههاش پایین. رفتم سراغ یه شعبه دیگه، اونم بسته بود. تا ساعت 10 به شعبه های مختلف سر زدم اما همهشون بسته بودند. نگران از اینکه دیر بشه، جستجو رو تموم کردم و با سنگ زدم به شیشه آخرین بانک. بعد از چند بار زدن، یک نفر از انتهای بانک پیدا شد. پیژامه و رکابی تنش بود و پتویی رو مثل شنل انداخته بود روی شونههاش.
در بانک رو یک کم باز کرد و گفت: چیه؟ چی کار داری؟
- سلام، صبح زیبای زمستونیتون بخیر... این گل تقدیم به شما!
- میگم چی کار داری؟
- بله... میخوام حساب باز کنم...
- الان؟
-چرا که نه!
-الان جمعه س دیوونه! برو فردا بیا...
- جمعه باشه... مثل اینکه الان توی پسابرجام هستیم ها! چطور بانکهای اروپایی روز یکشنبه باز بودن تا مردم اونجا بتونن برن و تنها یک روز بعد از برجام سریع هزارتا السی باز کنن!
- کی گفته؟
-رییس جمهور!
- برو دهن من رو باز نکن!
سه درس مهم زندگی
١_ اگر میخواهی دروغی نشنوی،
اصراری برای شنیدن حقیقت نداشته باش...
٢_ به خاطر داشته باش هرگاه به قله رسیدی
همزمان در کنار دره ای عمیق ایستاده اى...
٣_ هرگز با یک آدم نادان مجادله نکنید
تماشاگران ممکن است نتوانند
تفاوت بین شما را تشخیص دهند...
عمویی
سلام
صبح زیبای دوشنبه تون بخیر
بیدار که شوی ؛
دیگر علاقه ای به قضاوت
در باره ی کسانی که
خواب هستند نداری.
اگر هنوز قضاوت میکنی
بدان که خوابی...!
مخلوقات عجیبی هستیم. .!!
برای گناهان خود وکیل هستیم.
وبرای مشکلات دیگران قاضى.
سبک زندگیتون رنگ خدا
وعاقبتتون بخیر
محمد
مجید مرسلی، ردصلاحیتهای اخیر در روند انتخابات مجلس دهم را دستمایه شعری طنز قرار داده است.
به گزارش «انتخاب»، این شعر را در ادامه میخوانید:
«از همان روز که من رد شدهام
در نگاه دگران بد شدهام
دوستانم همگی میخندند
دائما وصله به من میبندند
در و همسایه ز من رو گردان
چهرهها درهم و دلها نگران
رفته از خانه من همسر من
برده همراه خودش دختر من
گفتم ای همسر بی مهر و وفا
علتش چیست که رفتی حالا؟
مدعی گشت فریبم دادی
تو در این کار، عجب استادی!
حال باید که پس از این همه سال
رو شود دست تو در این احوال؟!
التزام تو به آیینت کو؟
مذهبت کو؟ تو بگو دینت کو؟
سالهایی که به مشهد رفتی
دم به دم رفتی و ممتد رفتی
همه از روی ریاکاری بود؟
مثل یک فیلم، سیهکاری بود؟
سالها بود که مرتد بودی؟
و در این کار سرآمد بودی؟
کور بودم که ندانستم من
با تو پیمان وفا بستم من
حال شورای نگهبان عزیز
عالمند و همگی اهل تمیز
مچ تو باز نمودند اکنون
گر چه بودی به درون دیگرگون!
رد نمودند صلاحیت تو
برملا شد ز تو شخصیت تو
گفتم ای یار چه میگویی تو؟!
زین گذرگاه چه میجویی تو؟!
سالها خدمت میهن کردم
کس نکرد آن همه که من کردم
چون صلاحیت من رد شده است
اهل ایمان همه مرتد شده است؟!
مانده ام تا که چه تدبیر کنم؟
به که من ناله شبگیر کنم؟
گفت اینها همه لاف است و دروغ
بردی از زندگی من تو فروغ
یا طلاقم بده ای بیایمان
یا که راحت کن و جانم بستان»
کریمی ازلولمان