حکایت
زن گرفتن برای پسربزرگتر
مردی روستایی بازن خویش درامر دامادی دوپسرش صحبت می کردوازتنگدستی خویش شکایت می کردپسربزرگتر که گوشه ای ساکت نشسته بود سربرآوردوگفت ای پدرامسال برای یکی مان زن بگیر سال دیگر برای داداشم
(امثال وحکم دهخدا)