یک جمله هزار تفکر
قرار بود من در حافظیه شیراز باشم تو با قطاری از مسکو بیایی!
شبی خوش از بهار و باد و باران،
شاید ساقدوشی از پاریس برایمان شرابی گس عطری دلاویز، کمی لبخند زیتون بیاورد
باز یادم می آید،
قرار بود انگشری از غزل های حافظ به دستت کنم و با فالی سرخ ،
شعر زندگی آغاز کنیم...
اما چه کنیم! در هر سه کشور انقلاب شد!
بر روسیه سرخ ها حاکم شدند
در فرانسه عاشقان سر بر گیوتین دادند
و در ایران؟
البته که می دانی چه شد!
و حالا سالهاست که تو در کلیسای سن پترزبورگ هر یکشنبه شمعی از دلتنگی هایت را به آتش می کشی، من نیز در سقاخانه محله مان
نان و ماستی نذر عاشقان گمنام می کنم!
به هم برسیم یا نه مهم نیست خداکند دوباره
در هیچ کشوری انقلاب نشود!
http://www.wikipg.com