همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

حکایت (سیرت سلمان)

حکایت

سیرت سلمان

سلمان فارسی برلشکری امیربوددرمیان رعایا چنان حقیرمی نمودکه وقتی خادمی به او رسیدگفت:این توبره کاه رابردار وبه لشکرگاه سلمان ببرچون به لشکرگاه رسید گفتند امیراست آن خادم بترسید وبه قدمهای وی افتادسلمان گفت به سه وجه این کار رابرای خودکردم نه ازبهرتو هیچ اندیشه مدار اول آنکه تکبرازمن دفع شو دوم آنکه دل تو خوش شود سوم آنکه ازعهده حفظ رعیت بیرون آمده باشد

برگرفته ازکتاب روضه خلد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.