قره حسنلوها به جای رنج نامه، باید زجر نامه بنویسن که چطوری یه جوون رو سلاخی کردن و به بدنش لگد زدن به جرم اینکه عاشق کشورش بود
#عنتر_نشنال
چرا اینگونه از موی زنان ، ارشاد می ترسد؟
از این موی رها گشته به دست باد می ترسد؟
لباس تیره در بر کن، لباس قهوه ای ، مشکی
چرا؟ چونکه طرف از رنگ های شاد می ترسد
کند نابود آثار تمدن های پیشین را
از آنچه آورد تاریخ را در یاد می ترسد
به یاسوج از نماد آریو برزن و شمشیرش
و در ساری هم از سرباز قوم ماد می ترسد
چنان چون طالبان که می هراسیدند از بودا
رفیق ما هم از سنگ و گچ و فولاد می ترسد
فقط باید ببوسی دست و گویی بل ، بله قربان
از اندیشه، از استدلال ، از استعداد می ترسد
بزن خود را به آن راه و بگو چیزی نفهمیدم
که او از هر که دو هزاری اش افتاد می ترسد
هم از سرخی گل ترسد، هم از سبزی برگ آن
از آن سروی که محکم جای خود استاد، می ترسد
نه تنها از زبان سرخ و از سر های سبز ما
از آن دیگی که بوی قورمه سبزی داد می ترسد
زمانی می هراسید از تجمع های میلیونی
ولی امروزه روز، از تک تک افراد می ترسد
کسی که منطق او داد و فریاد است و فحا شی
برای چه خودش از واژه ی فریاد می ترسد؟
بزن بر فرق ما تا می توانی تیشه ی خود را
عزیزم، کوه کی از تیشه ی فرهاد می ترسد؟
گذشت آن دوره ای که می رمید آهو ز صیادان
کنون از سایه ی خود نیز هر صیاد می ترسد
کبوتر می کند پرواز هم بال پرستو ها
و جغد از اینکه رفته هیبتش بر باد می ترسد
زمانی می رمید از چوب و باتوم آنکه می فهمید
ولی حالا چماق از کله ی پر باد می ترسد
ندارد ماهی آزاد خوف از تور ماهیگیر
کنون قلاب و تور از ماهی آزاد می ترسد
نمی ترسد دگر شمشاد از داس و تبر زیرا
که امروزه تبر از قامت شمشاد می ترسد
بلی جانم، گذشت آن دوره و امروزه لولو هم
چنین از بچه های این خراب آباد می ترسد
خدایا می شود روزی رسد گویند ای هالو
ببین وارونه شد، مادر زن از داماد می ترسد
بخند ای هموطن، قهقه بزن ، این خنده ها خاری ست
به چشم آنکه از این قلب های شاد می ترسد.
هالو (استاد عالی پیام )
وای که چقدر این شعر زیباست
لطفا کامل بخونین اگه گریه کردی و دلت شکست
التماس دعا
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام
بی نهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
روی من خروارها از خاک بود
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود
هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب
از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گرزهای آتشین
قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود
گوش گویا نامشان نشنیده بود
نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
هر چه می کردم به اعمالم نگاه
کوله بارم بود مملو از گناه
کارهای زشت من بسیار بود
بر زبان آوردنش دشوار بود
چاره ای جز لب فرو بستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود
عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط الم بی تاب شد
چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه
ما که ماموران حق داوریم
پس تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هرکجا و دل فکار
می کشیدندم به خِفّت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
دیگران چون نجم و او چون کهکشان
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از خمر طهور
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب انسان می زدود
بر سر خود شال سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
کِی به زیبائی او گل می رسید
پیش او یوسف خجالت می کشید
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)
من کجا و دیدن روی حسین (ع)
گفت: آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه این جا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید
بهر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
تا به دنیا بود از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
قلب او از حب ما لبریز بود
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود
با ادب در مجلس ما می نشست
قلب او با روضه ی من می شکست
حرمت ما را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
اشک او با نام من می شد روان
گریه در روضه نمی دادش امان
بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا (س) می برم
هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد، صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
قلب او بوی محبت میدهد
سختی جان کندن و هول جواب
بس بود بهرش به عنوان عقاب
در قیامت عطر و بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم
آری آری، هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است
فقط به عشق آقا امام حسین پخش کن یا علی مدد.
فردی که در تصویر مشاهده می کنید یک ماه قبل از درگذشت مرحوم #مهسا_امینی از فرزند خود به پلیس شکایت میکند، علت هم این بوده که فرزند اعتیاد داشته و از خانواده اخاذی میکرده است!
ماجرای مهسا امینی اتفاق می افتد؛
فرزند در کرج با کفش محکم بر صورت فردی نیمه جان میکوبد و به نقاط حساس بدنش ضربه میزند.
روح الله عجمیان آنجا به شهادت میرسد.
این مرد پدر همان فرد است که از فرزندش شکایت کرده بود و حالا با ژست قهرمان به هر سو راه افتاده ...
بازداشت یک مدیر پاساژ و صاحب فروشگاه فرش ؛ به اتهام ایجاد مزاحمت برای بانوی آمر به معروف در مشهد
روز یکشنبه ۲۷ فروردین ماه، یک خانم با مشاهده کشف حجاب فروشنده فروشگاه فرش، در کمال ادب و احترام از وی می خواهد که حجاب اسلامی را رعایت نماید.
فروشنده خانم هم در کمال احترام، واکنش مثبت نشان می دهد.
سپس بانوی آمر به معروف به یکی از مشتریان نیز رعایت حجاب اسلامی را متذکر گردیده که مورد اعتراض صاحب فروشگاه قرار می گیرد.
در این هنگام کار به تنش می انجامد و مدیر پاساژ نیز وارد ماجرا شده و از صاحب فروشگاه حمایت کرده و بانوی آمر به معروف را مورد توهین و تهدید قرار می دهد!
با اعلام موضوع به پلیس ۱۱۰ در فاصله کوتاهی مأموران انتظامی در محل حاضر و طرفین را به کلانتری محل هدایت می نمایند.
سپس مراتب به استحضار مقام محترم قضائی رسیده و به دستور حجه الاسلام صالح (معاون محترم دادستان) مدیر پاساژ و صاحب فروشگاه فرش به" اتهام توهین، تهدید و ایجاد مزاحمت برای آمر به معروف" بازداشت و دستور پلمپ فروشگاه فرش صادر گردید.