شنبه 30 اردیبهشت / ثور 140‌2 29 شوال 144420 می 2023

شنبه 30 اردیبهشت / ثور 140‌2

29 شوال  144420 می 2023

مناسبت های دینی و اسلامی.

احکام دینی و اسلامی.

امروز روز خوبی برای امور زیر هست :

خرید وسیله سواری و حیوان.

امور مقدماتی ازدواج.

جابجایی و نقل و انتقال.

مهاجرت به شهر و مکان جدید.

تعمیر شهر و‌ روستا.

و اغاز امور خیریه خوب است.

زایمان مناسب و نوزاد مبارک و شجاع و صالح باشد.

مسافرت : سفر خوب است و همراه با صدقه باشد.

احکام و اختیارات نجومی.

امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:

شروع به نگارش کتاب و مقاله.

اغاز امور آموزشی و تعلیمی.

معامله ملک و زمین.

مبادله اسناد و قباله.

ارسال کالاهای تجاری.

خرید لوازم ضروری منزل.

و تاسیس شرکت خوب است.

گارش ادعیه احراز و نماز و بستن آن خوب است.

‍‍انعقاد نطفه و مباشرت.

امشب و فردا : ممکن است فرزند دیوانه متولد شود.

اصلاح سر و صورت.

طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری، باعث گوشه گیری و انزوا می شود.

حجامت.

خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری  ، باعث نجات از بیماری است.

تعبیر خواب امشب:

خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 30 سوره مبارکه "روم" است.

فاقم وجهک للدین حنیفا...

و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده را امری پیش آید و‌ عده ای میخواهند او را از آن کار منع کنند و او سخن آنان را گوش نکند و همین درست است. ان شاءالله و شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید.

ناخن گرفتن.

شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.

دوخت و دوز.

شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)

وقت #استخاره در روز شنبه:

 از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.

ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه

ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .

روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.

شهادت روی پیاده‌رو/ روایتی از نحوه شهادت حمیدرضا الداغی شهید غیرت سبزواری

شهادت روی پیاده‌رو/ روایتی از نحوه شهادت حمیدرضا الداغی شهید غیرت سبزواری

شهادت روی پیاده‌رو

ساعت به نُه و نیم نزدیک می‌شود؛ حمیدرضا دارد می‌رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی‌زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی‌دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟!  

چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده‌اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده‌اند. چنگ می‌اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می‌کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می‌کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند. 

پسران می‌خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می‌کشد عقب. نمی‌دانم داد می زند کمک می‌خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می‌کشد. حمید که می‌بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می‌زند که ول کنید چه کارش دارید؟! 

خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی‌دانم حمید آن  لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می‌زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت.  

دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از  مردها می رود دو پسر را دور می کند. 

خون دارد از از زیر پوست حمید می آید. بالا بافت های لباسش را رد میکند میرسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد می‌کند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد قلبش می زند. نمیدانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است.

یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی میگوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو میخورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید:- کمک

یک نفر زنگ می زند115. اورژانس زود می رسد. حمید را میبرند تو. تا میرسد بیمارستان رفته است توى کما.

آوا نشسته است ثانیه میشمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می‌ گیرد می گوید: بابا نیومده کجاست؟

ارتش پنج دقیقه‌ای

https://s8.uupload.ir/files/%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B4_iahq.jpg

ارتش پنج دقیقه‌ای

رضا شاه در هنگام تماشای صفوف ارتش از ژنرال ریگان یکی از مستشاران نظامی فرانسوی پرسید، به عقیده شما این ارتش در صورتی که با سپاه مهاجمی مثل روسیه شوروی به جنگ بیفتد قدرت جنگی آن را چگونه به حساب می‌آورید؟ آن مرد گفته بود فقط پنج دقیقه می‌تواند مقاومت نماید!

یادداشت‌های یک روزنامه نگار، ج1، ص328