یک روز در شهرک اموات

https://s8.uupload.ir/files/%DB%8C%DA%A9_%D8%B1%D9%88%D8%B2_hb38.jpg

یک روز در شهرک اموات

شلوغ بود و جماعتی مشکی‌پوش در سالن، منتظر شنیدن یک اسم بودند، اسمی که تا چندساعت دیگر باطل و جسم بی‌جان و سردش به خاک سپرده می‌شود.

آ‌ن‌طرفتر صدای گروهی «لا اله الا الله» گویان، نزدیک و پررنگتر می‌شد، با دیدن کت‌وشلوار دامادی و سینی تزئین شده حلوا می‌شد مشخصات متوفی را حدس زد و باقی را به دست تخیل سپرد.

در فکر بودم که جنازه‌ای دیگر، ناله و اندوه دیگر از راه می‌رسد و ...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.