شیران مقتدر
خروس و شیرى باهم رفیق شده و به صحرا رفته بودند .
شب که شد خروس برای خوابیدن روى یک درخت رفت و شیر هم پاى درخت دراز کشید .
هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد .
روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت:
بفرمائید پائین تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانیم!
خروس گفت : همان طورى که مى بینى بنده فقط #مؤذن هستم ، پیش نماز پاى درخت است او را بیدار کن ..
روباه که تازه متوجه حضور