شیران مقتدر

شیران مقتدر

خروس و شیرى باهم رفیق شده و به صحرا رفته بودند .

شب که شد خروس برای خوابیدن روى یک درخت رفت و شیر هم پاى درخت دراز کشید .

هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد .

روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت:

بفرمائید پائین تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانیم!

خروس گفت : همان طورى که مى بینى بنده فقط #مؤذن هستم ،  پیش نماز پاى درخت است او را بیدار کن .. 

روباه که تازه متوجه حضور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.