خاطرات هاشمی؛ تاریخ یا معرفی‌نامه خانوادگی؟!

خاطرات هاشمی؛ تاریخ یا معرفی‌نامه خانوادگی؟!

در آستانه سالگرد فوت آقای #هاشمی_رفسنجانی / /٢

آقای هاشمی رفسنجانی در خاطره‌نویسی‌های خود تلاش کرده که با مناسبت یا بی‌مناسبت از افراد و اعضای خانواده سخنی به میان آید! گویا انگیزه اصلی از این خاطره‌نویسی‌ها مطرح کردن و معرفی کردن #نورچشمی‌ها ، #آقازاده‌ها، نزدیکان و بستگان بوده است، نه روشن و آشکار کردن زوایایی از #تاریخ_ایران و انقلاب اسلامی. در خاطرات ایشان آمده است:

«... مهدی و یاسر از این‌که در صف اول نماز [جمعه] دیده می‌شوند خیلی خوشحال بودند...

... #یاسر و #مهدی از مدرسه آمدند، مقداری خوابیدند خسته بودند...

...مهدی و یاسر به برف‌بازی در باغچه مشغول‌اند، گاهی هم دعوا می‌کنند...

... یاسر به درد گوش مبتلا شد و بیدارمان کرد، قرص خورد و خوابید...

... بچه‌ها عفت و مهدی را با لباس در آب انداختند...

... من و عفت و فاطی و مهدی و یاسر برای روزه گرفتن سحری خوردیم!...

.... عفت و فاطی و محسن برای مراسم احیا به جامعة‌الصادق رفتند...

... برای اقامه نماز جمعه به دانشگاه تهران رفتم... عفت و بچه‌ها هم آمدند. مهدی و یاسر از این‌که در فیلم و در صف اول نماز دیده می‌شدند خیلی خوشحال بودند...

... عفت به خانه فائزه رفت...

...دیروقت به خانه آمدم. محسن و عفت بیدار بودند...

تلفنی با جبهه تماس گرفتم و خبر رفتن فرزندم محسن را به قرارگاه کربلا دادم... وقتی داشتم به مجلس می‌رفتم محسن را دیدم که لباس بسیجی پوشیده آماده حرکت است. لذت بردم...»

جناب هاشمی رفتن #محسن به جبهه را با آب و تاب روایت کرده و از خویشتنداری همسرش در برابر به جبهه رفتن فرزندشان چنین بالیده است:

«... جالب است که #عفت هم با صبر و منطق برخورد می‌کند و با این‌که معمولاً غیبت خیلی کوتاه بچه‌هایش را متحمّل نمی‌شود، در این مورد اظهاری نمی‌کند. این روحیه در بسیاری از مادران مسلمان که فرزندانشان داوطلبانه به جبهه می‌روند وجود دارد...»

لیکن به نظر می‌رسد این رفتن به جبهه جنبه #نمایشی داشته و بازدیدی از #مناطق_جنگی بوده است؛ ثانیاً بنابر آنچه در خاطرات جناب هاشمی آمده مهندس محسن در تاریخ ١٠/مرداد/۶١ رهسپار #قرارگاه_کربلا شده است، مشخص نیست چند روز یا چند ساعت در مناطق جنگی گذرانده است که پس از آن، بازدید از #معدن_اورانیوم در اطراف یزد داشته و متعاقباً در تاریخ دوشنبه اول شهریور ۶١ به تهران رسیده و در جمع خانواده قرار داشته است. (برگرفته از کتاب روایت‌های ناروا، فصل دوم)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.