#تماس_تلفنی #مخاطب‌_خاص

#تماس_تلفنی

#مخاطب‌_خاص

هرسال...

می‌آمد درِ خانه‌ی محبوبش...

خرجِ سالش را می‌گرفت و می‌رفت!

آن روز اما...

بی‌خبر از همه‌جا...

وقتی دَر زد...

و خدمتکار آمد...

نه‌تنها محبوبش را ندید؛

که از همان راهی که آمده بود، برگشت!

جویایِ حضرت عباس شده بود و...

خادمِ خانه گفت که: عباسِ این خانه را...

در کربلا کشتند!

کنیز که به داخل خانه رفت...

بانوی خانه پرس‌وجو کرده بود که...

قضیه از چه‌قرار است و...

او هم تعریف کرده بود!

می‌گویند:

اُمُّ البَنین(سلام‌الله‌علیها)...

چادر سَر کرده...

داخل کوچه رفته...

و کارِ سائل را مثل هرسال...

که عباس...

خواسته‌اش را اجابت می‌کرده...

راه انداخته!

و شاید فرموده باشد:

عباس نیست؛ مادرش که هست!

پ.ن

سَرِ سال است آقا!

ما آمده‌ایم دَرِ خانه‌تان...

صدقه‌ای...

عنایتی...

گوشه‌چشمی به ما کنید!

محتاجِ محبت شماییم آقا!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.