دوران پهلوی
یاد باد آن زمان که این مردم
از هر انگشتشان هنر میریخت
بر زمین رود نفت جریان داشت
از هوا کیسههای زر میریخت
جادهها گرچه پرمخاطره بود
چه گناهان که در سفر میریخت
همه جا بود عافیت، جاری
بر سر راه عطر خر میریخت
بود تاریک کوچهها و بشر
راحت آنجا قر کمر میریخت
گاه از شدت خوشی، در شهر
همه جا دختر و پسر میریخت
آریامهر مهربان، آنگاه
همه را روی یکدگر میریخت
هر سر و دست تا که میجنبید
هی سر و دست دور و بر میریخت
گرم خدمت در اول صف بود
هرکسی خون بیشتر میریخت
شد زمستان آخر و ناگاه
از زمین و زمان شرر میریخت
کاش بودیم و درک میکردیم
پهلوی را، که کرک و پر میریخت
زهرا فرقانی
وطنز | بهترین شعرهای طنز