زنی که از دست چشم چرانی های همسرش به ستوه آمده بود ،

زنی که  از دست چشم چرانی های همسرش به ستوه آمده بود ، 

درد دل نزد مادرشوهرش میبرد .

او که زن دانایی بود گفت : من شب ، برای صرف شام به خانه شما میام ، ولی شام درست نکن .

مرد وقتی به خانه می آید از اینکه همسرش تدارکی ندیده عصبانی میشود ،  ولی مادر میگوید :

من امشب هوس نیمروهای تو را کردم و با خود تخم مرغ  آورده ام  تا با هم بخوریم . 

پسر مشغول درست کردن نیمرو میشود،

می گوید : چرا تخم مرغ ها را رنگ کردی ؟؟

مادر گفت : زیبا هستن؟

پسر گفت : آری .

مادر گفت :  داخلشان چطور است ؟؟

پسر گفت : همه مثل هم.

مادر گفت : پسرم زن نیز همین طور است ،

هر کدام ظاهری با رنگ و لعاب ولی همه درونشان  یکی است .

پس وقتی همه مثل همند  چرا خود و همسرت را آزار میدهی ؟؟.

قدر داشته هایت را بدان .و خود را  درگیر دیگران نکن...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.