وقتی ۲۴ساعت می‌شود تمام زندگی ما

وقتی ۲۴ساعت می‌شود تمام زندگی ما

اطرافیانم مخالف رفتنم به این سفر بودند. به خاطر حضور دختر سه‌ماهه و چهارساله‌ام. اما همسرم که حسرت‌ها و اشک‌های مرا دیده بود، رضایت داد.

در سفر همه‌جا وقتی مرا با طفل سه‌ماهه می‌دیدند جور دیگری برخورد می‌کردند. وقتی کالسکه دخترها به جایی گیر می‌کرد به کمک می‌آمدند.

وقتی از مرز رد شدیم، چند ساعت توی تاریکی و گردوغبار جلو رفتیم، دنبال ماشینی که ما را به نجف برساند. همسرم وقتی شرایط را اینگونه دید پیشنهاد بازگشت داد. دلم نمی‌خواست برگردم؛ اما دخترم بی‌قراری می‌کرد و گرسنه بود اما نمی‌توانستم آن‌جا شیرش بدهم. گریه‌ام گرفته بود... من کجا و مصیبت‌های خانم رباب کجا؟...

درست است که مجبور شدیم زودتر برگردیم و سفرمان کلا ۲۴ساعت طول کشید؛

اما همین ۲۴ساعت زندگی مرا دو بخش کرد؛ قبل از پیاده‌روی اربعین۹۸ و بعد از آن...

نعیمه معارف‌دوست

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.