*آبادان، ماه درشت داغ دیده*

*آبادان، ماه درشت داغ دیده*

من می خواهم صحنه هایی را به تو نشان بدهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت ترا خدشه دار بکند و به خطر بیندازد.

می توانی نگاه نکنی، می توانی خاموش کنی، می توانی هویت خود را فراموش کنی، مثل قاتلها، اما نمی توانی جلوی حقیقت را بگیری، هیچ کس نمی تواند.

نخستین بار، با پیدایش نخستین لکه های تیره ی نفت در خاک قهوه ای مسجدسلیمان بود، که آبادانی آمد برای *آبادان،* به برکت شط و آب شیرینش.

ببین! هر شهری باید دروازه ای داشته باشد لابد، و هر دروازه ای به شهری منتهی می شود همیشه، اما این *آبادان،* تنها سرزمین این وادی بود که آفاقی گسترده داشت و خوانی فراهم، برای هر آنکه او در پی لقمه نانی شرافتمندانه آمده بود، و زینسان تبعیدیان تشنه فوج فوج از هر گوشه این سرزمین به دیار رویا ها می رسیدند، با فرهنگها و گویشهای مختلف، و بعد زایش فرهنگی یکسان، ناب، بی مثال، بر پایه های معرفت و عشق، و بعدتر حاکمیت مهر بود و عاطفه که حکومت میکرد، که رازی نامکشوف ماند، *غریب تر از رازهای آمده در شهرهای توصیفی " گابریل گارسیا مارکز".*

*آبادان* بزرگ و بزرگتر شد و خاکش که دامنگیر می شد عجیب، پایی اگر داشتی برای آمدن، با بوسه ی نخستین بر آن خاک، وعده تمام بود.

سومین پالایشگاه جهان کشتیهای بزرگی را به اسکله ها می آورد و فرهنگهای جدید و ارمغانهای جدید.

اما مثل همیشه ی تاریخ، تقسیم بدون عدل ثروت و تسهیم نا برابر فرصتها، فقروغنا را باعث شد.

*زنده یاد محمود مشرف آزاد تهرانی "م آزاد" شاعر بزرگ این سرزمین که به آبادان تبعید شده بود* و در دبیرستانهای این شهر ادبیات درس میداد، مثل دیگر *شاعر نام آور ایران مهدی اخوان ثالث "م امید"،*

روزی گفته بود: در هیچ کجای دنیا فاصله ی فقر و ثروت را نمیتوان اینقدر کوتاه یافت، که در آبادان میتوان دید.

یک خیابان ده متری شاید، احمدآباد و بوارده را از هم جدا میکند، اولی هیچ و دومی همه چیز.

*و خدایا از این محله ی فقیر نشین کدامین مردان بزرگ این سرزمین، آمدند بزرگی کردند و رفتند، وکدامین آمدند و گم شدند در غبار....*

در منتهی الیه آن محله محروم، در فقیرترین سینمای شهر، جوانکی یتیم را همیشه می توانستی ببینی که ساندویچ و نوشابه میفروخت، همیشه سینی بدست با فریادش که از حنجره ای زخمی می آمد انگار.

*" امیرنادری"* بعدها حدیث نفس خود را ساخت *"امیرو"* و ساز دهنی ماندگارش در روسیاهی ماندگار این تاریخ خاکستری، که نماد مانای سرمایه، سرمایه داری و استثمار بود.

و با *"دونده"* مرزهای جهان را گشود، که در زمره ده فیلم تاثیرگذار نیم قرن اخیر جهان قلمداد میشود، او سالهاست که در ینگه دنیا ساکن است، با فیلمهایش *"منهتن از روی شماره"* و  *"وگاس"* و دریغا که بعد از او کسی امیرو  نساخت.

حالا حوصله کن و بیا، بیا ببین به اینجا می گویند محله لب شط، هر غروب در قهوه خانه های اینجا که پذیرای جاشو های ساده بندر بود، و کارگرانی که خسته از کار در داکهای کشتیها آمده بودند، که صندلی های چوبی لهستانی داشتند و رادیوهای بزرگ و چوبی، که همیشه آوای *" ام کلثوم" ، "عبد الوهاب"، "مرضیه"، "دلکش" و"بنان"* از آنها طنین انداز بود، و این صدا که با نور چراغهای نئون رنگی تازه آمده یکی می شد و به جاده های آسفالتی که باران آنها را شسته بود می تابید و باران آنها را به سقفهای کاهگلی پس می داد.

ببین اینجا محله ی *ناصر تقوایی* بود، بزرگ مرد تاریخ سینمای ایران، هم او که در عنفوان جوانی به تعبیری بزرگترین سریال تلویزیونی ایران را ساخت *"دایی جان ناپلئون".*

همو که *ناخدا خورشیدش* جاودانه مانده است.

*"خورشید همونی که یه دست نداره؟ نه همو که یه دست داره."*

و... کاغذ بی خط و... ای ایران...

و‌ هم قایقانش در این دریا، *حمید فرخ نژاد، بیژن امکانیان، داریوش فرهنگ، نعمت اله گرجی، سیروس مقدم، حبیب احمد زاده، سیامک شایقی، همایون ارشادی، عبدالحسین برزیده، مهشید افشار زاده، کاوه گلستان و....*

حالا بیا برویم سراغ کتاب، سراغ رمان.

*نجف دریا بندری* مرجع ترجمه در ایران فرزند همین محله های محروم است.

تنها بیست و سه سال داشت بدون تحصیلات آکادمیک که ارنست همینگوی را به ایران آورد با ترجمه *"پیر مرد و دریا"* و همقطارانش *هوشنگ گلشیری، ایرج پارسی نژاد نسیم خاکسار، صفدر تقی زاده، ناصر خاکسار، فرهاد حسن زاده، محمد بهارلو، قاضی ربیحاوی....*

*زویا پیرزاد، فرشته توانگر، فیروزه جزایری دوما، عدنان غریفی و....*

و از موسیقی، درطول تاریخ برای هیچ شهری و بنام هیچ شهری به اندازه آبادان آواز و ترانه سروده نشده است، و نامدارانش در این عرصه، *کامران دلان، علی صمدپور، محسن چاووشی، ویدا کاشی زاده، لوریس هاویان، سیاوش زندگانی و فرزندانش امید و امین زندگانی و....*

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.