شانه‌هایم زیر بار نرخ ها خم گشته است

شانه‌هایم زیر بار نرخ ها خم گشته است

آسمان چشم من ابری و پُر نم گشته است

جیب من گردیده از زورِ نداری پُر شپش

فقر از در آمده، با بنده همدم گشته است

دفتری از قرض و قوله، سفره‌ای خالی زِنان

شرح حال کامل دار و ندارم گشته است

هر زمان پرسیده‌ام من نرخ مرغ و گوشت را

مرگِ من در پیش چشمانم مجسّم گشته است

قیمت رهن و اجاره رفته بالا پُرشتاب

این طرف اما حقوقِ بنده هی کم گشته است

آب رفته هی درآمدها، مخارج‌ها ولی

فربه و چاق و تُپل پیوسته، هر دم گشته است

سست و لرزان است از بس پایه های اقتصاد

راهِ جولانِ تورم هم فراهم گشته است

با وجود این حباب سکه و ارز و طلا

دل به زلف دلبری بستن چنان سم گشته است

بس فشار از هر طرف آورده بر من روزگار

زندگی کردن خدایی زهرمارم گشته است

امین بهاری زاده

وطنز | بهترین شعرهای طنز

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.