بداههی شاعران راهراه تقدیم به
قمر منیر بنی هاشم حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس
علیه السلام
صاحب هفت آسمان، لنگر امن زمین
کهنه علمدار عشق، زادهی امالبنین
دیدهی بیدار او راحت اهل حرم
دست یداللهیاش ضامن احیای دین
گفت ز نیرنگ و ننگ سینهی من گشته تنگ
آمدهام بهر جنگ اذن جهادم دهید
گفت سپاهم تویی پشت و پناهم تویی
چاره و راهم تویی پیش سپاه یزید
رفت علمدار عشق، سید و سالار عشق
حضرت سردار عشق، راحت جان حرم
سورهی والفجر ماند، راضیةً مرضیه
بار دگر هم شکست قامت سلطان غم
آمده ساقی شود بی زره و رخت جنگ
عازم میدان نبود این قمر مهجبین
شام و عراق و حجاز نیست هماورد او
سد نشود لشگری بر یل امالبنین
پورِ علی مثل شیر، زد به دل اشقیا
لشکر دشمن گریخت، با رجز حیدری
زود خودش را رساند بر لب نهر فرات
بود در این کارزار، یک تنه خود لشکری
مشک که سیراب شد، رفت سوی خیمهها
رود پریشان شد و پشت سرش آب ریخت
زد به صف دشمنان، دست ز جان شست او
آب ز مشک آب از، دیدهی ارباب ریخت
در پس هر نخل شد تیره شبی در کمین
تا بدرد ماه را از سرِ صد بغض و کین
تا که ز خشم و حسد تیر بر او دوختند
زیر تنش پهن شد دست نیاز زمین
آه که تیر آمد و... ماه به زیر آمد و...
آب شد آب و خجل، مشک سرافکنده شد
فرق، که شق القمر، دیده چو دریای خون
یاد علی اصغر افتاده و شرمنده شد
آه از آن لحظه که، تیر به مشکش رسید
آه! به همراه آب، کلّ امیدش چکید
از طرف خیمهها، بوی عطش میوزید
آن دم آخر عمو،«وا عطشا» میشنید
گفت قسم میخورم دستم اگر قطع شد
تیر به چشمم زدند فرق سرم هم شکافت
حامی دینم چه باک جان به فدایش کنم
عشق حسین علی تا به دلم راه یافت
کوه شکست از کمر تا که صدایش زدی
لرز صدای تو هم برده رمق را ز تن
آمده بالا سرت با دل خونین و دید
خورده ترک جسم تو مثل عقیق یمن
ای همهی جان من ساقی عطشان من
بی تو حسینت شود بیکس و تنها نرو
اهل حرم منتظر تا رسد آبی ز تو
ماه بنی هاشمم بیسر و بی ما نرو
چهرهی زیبای تو از چه به هم ریخته
این همه ماه از رخت دور و برم ریخته
وقت غنیمت شده خیز ز جا و ببین
این همه دست پلید سوی حرم ریخته
بعد تو عباس من، تا شده پشت حسین
این، همه تیر از کجا بر بدنت جاشده
معجز شقالقمر چون که سرت یافته
بین دو ابروی تو فاصله پیدا شده
چشم گهربار تو چشمهی آب حیات
آه از آن لحظهای کامده تیر جفا
خون شده چشم ترت، فاطمه شد مادرت
بدرقهات کرده تا عرش به رسم وفا
آمده از علقمه، با کمری خم حسین
خورده ترَک بچهها، شیشهی احساسشان
بود به دلهایشان نور امیدی، بهجا
تا که بهجا بودهاست، خیمهی عباسشان
کرب و بلا میشنید نغمهی احساس را
باد به زینب رساند عطر گل یاس را
رفت و نیامد؟ نشد هیچ کسی باورش
تا به زمین زد حسین خیمهی عباس را
خیمه که افتاد، شد فاجعهای در حرم
طفلِ خودش را رباب، تنگ به آغوش داشت
عمه در این فکر بود: «دختر ناز حسین
کاش که در آورد، آنچه که بر گوش داشت»
دست جدا گشتهاش از همه بالاتر است
خاضع و جانباز عشق، سرور و آقا شده
او که وفاداریاش آیت ایمان شده
آب نیاورده هم حضرت سقا شده
هیبت چشمان او ماترک حیدر است
مهر و وفاداریاش از ادب مادر است
ای سر و جان داده در راه دفاع از حرم
جای تو خالی در آن قصه میخ و در است
بداهه سرایان:
محمد صفایی، زهرا فرقانی
فهیمه انوری، محمود حسنی مقدس
سوده سلامت، محمدرضا هادیزاده
محمدعلی جعفری,محمد باقر منصور سمائی
مرضیه نجفی، محمد عظامی
رضا حسینپور، مرضیه قاسمعلی
ابراهیم صفایی، بانو محسنپور
طاهره ابراهیم نژاد، سجاد فرخنژاد
محمدعلی کمالی مقدم
محمد صبوریان، مینا گودرزی
وطنز | بهترین شعرهای طنز