امان از دل زینب....

امان از دل زینب....

بین گودال و حرم،عطر فروشم امروز

تن عریان تو را با چه بپوشم امروز؟

من ببینم که تو بی پیرهنی می میرم

تکیه ی بر نیزه ی غربت بزنی، می میرم

چقدر دلهره و غم سرِ پیری دارم!

پدرم گفت که یک روز اسیری دارم

پدرم گفت که یک روز بلا می بینم

سرِ نی، زلف پریشان تو را می بینم

امان از غربت خانوم زینب

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.