اظهارات عامل تعرضهای سریالی به زنان در مشهد
جوان ۳۰ ساله معروف به «هیولای سیاه» که به اتهام آزار و اذیت زنان مسافر در مشهد دستگیر شده است و تاکنون تعدادی از شاکیان با مراجعه به اداره جنایی آگاهی خراسان رضوی، او را شناسایی کردهاند، در گفتوگویی کوتاه به سوالاتی درباره سرگذشت خود پاسخ داد.
بیشتر بخوانید:
www.isna.ir/news/1400013119198
افسانهای به نام قهوه در کشور اتیوپی
دانههای قهوه بر اساس محلی که در آن رشد میکنند عطر و طعم متفاوتی دارند. در واقع آن چیزی که عطر و طعم قهوه را تعیین میکند، تنوع و گوناگونی درخت قهوه، نوع خاکی که قهوه در آن رشد میکند، شرایط آبوهوایی و ارتفاع کشتزارها، مراقبتهای حین برداشت میوه و چگونگی ارزیابی و پردازش قهوهها است. باید به این نکته توجه داشت که هر چه قهوه در مناطق با ارتفاع بیشتری رشد کند، احتمال اینکه خوشطعمتر و دلپذیرتر باشد بیشتر است.
در بین کشورهای تولیدکننده قهوه، اتیوپی وضعیت تقریبا افسانهای خود را همیشه حفظ کرده است و این موضوع نه تنها به این علت است که خاستگاه اولیه قهوه عربیکا است، بلکه این کشور شبیه به هیچ یک از سایر مناطق پرورش قهوه جهان نیست.
بیشتر بخوانید:
www.isna.ir/news/1400013118422
امام سجاد:
«دعای مومن از سه حال خارج نیست:
یا برایش ذخیره می گردد، یا در دنیا برآورده می شود، یا بلایی را که می خواهد به او برسد دفع می کند.»
بحار الانوار ج۷۵، ص۱۳۸
دریافت روغن و مرغ با کارت ملی برای جلوگیری از انحراف در شبکه توزیع است
معاون بازرگانی و توسعه تجارت سازمان صمت خراسان رضوی:
دریافت کد ملی برای جلوگیری از انحراف توزیع کالا در شبکه است و این به این معنا نیست که اگر فردی با کارت ملی مرغ یا روغن گرفته روزهای بعد نتواند این کالاها را دریافت کند.
ما نمی توانیم بگوییم که به هیچ عنوان صف مرغ وجود نخواهد داشت اما تمام تلاشمان را برای بالا بردن میزان عرضه خواهیم کرد و پیشبینی ما این است که شرایط نسبت به هفتههای گذشته بهتر شود./اخبار خراسان
#روایت_اولین_اربعین
ای کاش صدایم نمیزدی «عمه»!
بچه بودم که آرزویم سفر اربعین بود. هرسال نمیشد. خودم را آرام میکردم که اشکال ندارد. سهسالهی امام حسین هم اربعین نرفت کربلا...
تا اینکه پارسال در دلم اینطور نیت کردم که اگر قسمت بشود و بروم، به نیابت از سهسالهی شما قدم برمیدارم.
سفر اربعین ما جور شد! دقیقا شب شهادت بیبی رقیه(س) سفرمان آغاز شد. همسفرانم مادرم، برادرم و همسر و فرزند سه سالهاش بودند.
پیادهروی را شروع کردیم. برادرزادهام، محمد، از گرما خسته شده بود. من هم بهخاطر اینکه از مسیر خسته نشود، به هوای بازی کردن؛ از برادرم جدا شدم و با محمد چند تا عمود را دویدم که ناغافل گم شدیم.
تاریکی بود و غریبی. مدام محمد مرا «عمه» صدا میکرد. در صورتی که مواقع عادی مرا به اسم کوچکم صدا میزند...
خانم و آقایی ایرانی کمکم کردند و با همراهیشان برادرم را پیدا کردم.
همانجا بود که با خودم گفتم شاید باید من عمه میشدم و همراه برادرزادهام سفر اربعین را تجربه میکردم...
گریه امانم را بریده بود. نشستم و دستم را روی سرم گذاشتم و گفتم: امان از دل زینب...
روایت #ارسالی از: محدثه محمدی