#فضایل_امام_حسن_امام_حسین
در کتاب « مناقب » آمده است که
ابو جعفر مداینی در حدیث مفصلی گوید: امام حسن، امام حسین وعبدالله بن جعفر علیهم السلام به سوی خانه خدا حرکت کردند، در بین راه زاد و توشه خود را مفقود نمودند، گرسنگی و تشنگی بر آنان غلبه کرد، ناگاه دریکی از راه ها، خیمه ای برافراشته دیدند که پیرزنی در کنار آن بود، به سوی آن خیمه آمده و از پیرزن آب خواستند.
پیرزن گفت: از این گوسفند کوچک شیر بدوشید و بخورید.
آن بزرگواران از شیر آن گوسفند خوردند، آنگاه از پیرزن غذا خواستند.
پیرزن گفت: جز همان گوسفند، چیز دیگری ندارم، یکی از شما آن را ذبح نماید تا برای شما غذا تهیّه کنم.
یکی از ایشان گوسفند را سر برید، پیرزن از گوشت آن برای آنان غذایی تهیّه کرد و آنان میل فرمودند، آنگاه در میان خیمه به خواب قیلوله رفتند. وقتی از خواب برخاستند و عازم حرکت شدند به پیرزن گفتند:
ما از قریش هستیم، می خواهیم به حجّ مشرّف شویم، وقتی مراسم حجّ پایان پذیرفت و به مدینه بازگشتیم نزد ما بیا، تا ما این پذیرایی تو را جبران کنیم. آن بزرگواران این بگفتند و به سوی مکّه حرکت کردند، هنگامی که شوهر آن پیرزن آمد و از جریان باخبر شد، پیرزن را زد و او را آزرد.
چند روز گذشت، حال پیرزن بد شد و دچار فقر گردید، عازم مدینه شده و وارد شهر شد، وقتی امام حسن علیه السلام او را دید، دستور داد هزار گوسفند به او داده و هزار دینار به وی عطا فرمود، آنگاه به همراه شخصی او را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد، آن حضرت نیز به همان تعداد گوسفند و طلا به او عطا فرمود، سپس به همراه شخصی، نزد عبداللَّه بن جعفر فرستاد، او نیز به همان مقدار به او عطا نمود.
کتاب نفیس #القطره، جلد دوم ، صفحه ۴۴۵
طرماح کیست
براى امیر المومنین علیه السلام نامه اى از معاویه رسید
حضرت مهر نامه را شکست و قرائت کرد : " از طرف امیر المومنین و خلیفة المسلمین ، معاویه بن ابى سفیان براى على :
اى على !
در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنین(عایشه) و اصحاب رسول خدا (طلحه و زبیر) کردى اکنون مهیاى جنگ باش "
حضرت جواب نامه را اینگونه نوشت : از طرف عبدالله، تو به ریاست مى نازى و من به بندگى خداوند .
من آماده جنگ هستم به همان نشان که " انا قاتل جدک و عمک و خالک : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دایى تو هستم "
سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش که در محضرش بودند ، پرسید : کیست که این نامه را به شام ببرد ؟
کسى جواب نداد
دوباره حضرت سوالش را تکرار فرمود و این بار طرماح از میان جمعیت برخاست و عرض کرد : على جان ! من حاضرم حضرت ضمن اینکه او را از متن تند نامه آگاه کرد ، فرمود :
طرماح !
به شام که رفتى مواظب آبروى على باش طرماح گفت : سمعاً و طاعةً آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حرکت کرد
معاویه در باغ قصرش بود که عمرو عاص خبر رسیدن یکى از شاگردان على را به او رساند
معاویه فورا دستور داد که بساطى رنگین پهن کنند تا شکوه آن طرماح را تحت تاثیر قرار بدهد و او را به لکنت بیندازد دستور انجام شد
طرماح وقتى وارد شد و آن فرشهاى رنگین و بساط مفصل را دید ، بى اعتناء با همان کفشهاى خاک آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت ، خود را به معاویه رساند و همانطور که او بر مسندش لمیده بود ، طرماح نیز لم داد و پاهایش را دراز کرد
اطرافیان معاویه به طرماح اعتراض کردند که " پاهایت را جمع کن " اما او گفت : تا آن مردک ( معاویه ) پاهایش را جمع نکند ، من هم پاهایم را جمع نخواهم کرد
عمرو عاص به معاویه در گوشى گفت : این مردى بیابانیست و کافیست که تو سر کیسه ات را کمى شل کنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض کند
معاویه ضمن اینکه دستور داد تا سى هزار درهم پیش طرماح بگذارند ، از او پرسید : از نزد که به خدمت که آمده اى ؟
طرماح گفت : از طرف خلیفه برحق ، اسدالله ، عین الله ، اذن الله ، وجه الله ، امیر المومنین على بن ابیطالب نامه اى دارم براى امیر زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاویة بن ابى سفیان
معاویه ناراحت از اینکه سى هزار درهم نیز نتوانسته است که این شاگرد على علیه السلام را ساکت کند ، گفت : نامه را بده ببینم
طرماح گفت : روى پاهایت مى ایستى ، دو دستت را دراز میکنى تا من نامه على علیه السلام را ببوسم و به تو بدهم
معاویه گفت : نامه را به عمرو عاص بده
طرماح گفت : امیرى که ظالم است ، وزیرش هم خائن است و من نامه را به خائنى چون او نمیدهم
معاویه گفت : نامه را به یزید بده
طرماح گفت : ما دل خوشى از شیطان نداریم چه رسد به بچه اش
معاویه پرسید : پس چه کنیم ؟
طرماح گفت : همانکه گفتم
بالاخره معاویه نامه را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام کاتبانش را احضار کرد تا جواب نامه را اینگونه بنویسد " على ! عده لشکریان من به عدد ستارگان آسمان است مهیاى نبرد باش "
طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم:
على علیه السلام خود به تنهایى خورشیدیست که ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت سپس خواست برود که
معاویه گفت " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو "
اما طرماح بى اعتناء به حرف معاویه و بدون خداحافظى راه کوفه را در پیش گرفت
معاویه رو به عمرو عاص کرد و گفت : حاضرم تمام ثروتم را بدهم تا یکى از شما به اندازه یکساعتى که این مرد از على طرفدارى کرد ، از من طرفدارى کند
عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به شام بیاید ، من که عمرو عاصم نمازم را پشت سر او میخوانم اما غذایم را سر سفره تو میخورم
( الأختصاص ص ١٣٨)
چه بیماریهایی بیخوابمون میکنه؟
ممکنه گاهی بیخوابی به سرتون بزنه که طبیعیه اما اگه این بیخوابی و بدخوابی تبدیل به یک عادت دائمی بشه و همیشه دچار کمبود خواب باشید میتونه نشونه مشکلی باشه. / تبیان
گاز بدبو بازهم نفس مردم عسلویه را بست!
در ساعات اولیه روز دوشنبه بوی گاز بد بو شبیه گازوئیل و روغن سوخته در فضای شهر عسلویه پیچیده شده است که نفس کشیدن را برای مردم در این فضای آلوده عسلویه سختتر کرده است./ نفیرنفت عصرجنوب