دل نازک یتیم... #مناسبتی #دهم_رمضان #وفات_حضرت_خدیجه

دل نازک یتیم...

#مناسبتی

#دهم_رمضان

#وفات_حضرت_خدیجه

در گذر تند زمان، هرگاه میان آل پیمبر، دخترکی یتیم شد ، تاریخ به وقفه افتاد و زمین و زمان از حرکت ایستاد.

گویی اشک دخترکان، فرشته های قلم در دست را حیران کرده و بر ثبت دلخراش ترین روزهای تاریخ مضطرّشان نموده.

دختر کانون احساس است و معدن لطافت. دختر نازک دل است و پُر ظرافت .دختر پیمانه ی صبرش اندک است و عشق ورزیَش بی مثال

 حال اگر در دامان اهل بیت پرورش یافته باشد گل یاسی میشود که نمِ باران را تاب نیاورَد چه رسد طوفانهای سخت زمانه را

فاطمه در دامان پر مهر پیامبر پرورش یافته است و لالایی خوان گهواره اش ملائکه هفت آسمان بوده اند. فاطمه حوریه ایست بهشتی که جمال دلارای رسول الله، بهشت را برایش به تصویر میکشد

فاطمه دخترکی است خردسال که تاب دیدن پیکر بی جان مادر را ندارد

خدیجه (سلام الله علیها) چشم از جهان میبندد و فاطمه حیران نگاه میکند.

دل نازکش کجا طاقت بی مادری را دارد او که تنها چند بهار از زندگیش گذشته است.

سینه ی پیامبر میشود مخفی گاه صورت غرقه ی اشک فاطمه و انگشتان مبارک حضرتش میدود به استقبال قطره های اشک زهرا

صدای هق هق دخترک در آغوش پدر پیچیده است و دستان نوازشگر پدر  به فریاد دردهای یتیمی اش رسیده است

چنان صدای ناله ی انسیه حورا، عرش و فرش را برهم میریزد که فرشتگان به سر سلامتیش میشتابند و پیامبر را ندا میدهند : صدای ناله فاطمه ملائک را برآشفته و آسمان را به خروش آورده.

عرشیان به آرام دل زهرا میشتابند و پیامبر بر صبوریش دست بر سینه ی نازنینش گذاره طلبِ قرار می نماید

آری دختر خردسال تاب یتیمی را ندارد و عرشیان ناله ی یتیم پیامبر را تاب نمی آوردند.

زینب در دامان پرمهر علی پرورش یافته است و در آغوش صدیقه کبری رشد کرده است.

زینب زینت پدر است و آرام دل مادر.

زینب شیرین زبان خانه است و نازدانه علی بن ابیطالب

زینب نیز دخترکی است چهارساله که تاب دیدن پیکر بی جان مادر را ندارد

مولا در سیاهی دلِ شب فاطمه را غسل میدهد و زینب گوشه ی آستین به دندان میگزد

مولا سر به دیوار نهاده بر پیکر فاطمه اشک میریزد و زینب هق هق گریه اش را در دستان کوچکش آرام میکند

هنگامه ی وداع با مادر ، زینب چنان سر بر سینه فاطمه نهاده ، بغض های خفته اش را آشکار میکند که ملائکه هفت آسمان علی را ندا میدهند : یتیمان فاطمه را آرام کن که  عرش به لرزه افتاده و صبوری فرشتگان به پایان رسیده است

و باز سینه ی علی میشود پناهگاه صورت غرق اشک زینب و دستان مولا نوازشگر گیسوان دخترکش.

آنقدر گل روی زینب به سینه علی فشرده میشود و آنقدر قطره قطره اشکش به انگشتان پدر پاک میشود تا در آغوش پدر آرام می گیرد زینب کبری

رقیه نیز در دامان پر عطوفت حسین پرورش یافته است و نازدانه ی دل پدر است

رقیه  دردانه ی باباست و شیرین زبان عمو

رقیه عزیزکرده ی زینب است و آرام جان علی اکبر

رقیه چون دهان به سخن باز میکند دل از   حسین میبرد و چون ناز میکند ابوفاضل را بیتاب مینماید

گیسو که باز میکند زینب صدقه دور سرش میچرخاند  و لب که به خنده میگشاید علی اکبر وان یکاد میخواند

رقیه خواب که به چشمانش می آید آغوش پدر ، بالینش میشود و لالایی زینب ، آوای خوابش میگردد

رقیه برگ گلی است که تاب قطرات باران را ندارد

رقیه دخترک سه ساله ایست که تاب تشنگی ندارد

رقیه دخترک سه ساله ایست که تاب شنیدن صدای طبل ها را ندارد

رقیه دخترک سه ساله ایست که تاب دوری پدر را ندارد

رقیه  با لبان خشکیده تاب دویدن در دل صحرا را ندارد

رقیه تاب لطمه نامردان را ندارد .او تاب دویدن در پی راس پدر را ندارد.

صورت برگ گلش تاب آفتاب کویر را ندارد. پای کوچکش تاب خار مغیلان را ندارد.

رقیه گلبرگ گونه اش تاب دستان زمخت زجر را ندارد.

و چون در خرابه شام بابا مهمانش میشود، رقیه تاب دیدن محاسن به خون خضاب گشته بابا را ندارد.....

آری دختر تاب یتیمی را ندارد...

چشم_انتظار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.