سوزش پندآموز

«سوزش پندآموز»

رفته‌ام بورس که پولدار بشم یک روزه

گرگ بازار بشم، هی بکشم من زوزه

پول من رفت و به گل موندم و بدبخت شدم

بعد اون روز همه هیکل من می‌سوزه

پولشون سوخته و بیچاره و بدبخت شدن

از فریبرز و تقی تا سحر و فیروزه

کوزه‌ی بورس شکسته، شغدیر و شستا

مثل آبیه که داره می‌ریزه از کوزه

اونی که گفت به مردم که بیاین داخل بورس

تاکسی‌درمیش بکنید و بذارین تو موزه

بعد از اون گفت که بازار بشه رنگ انار

ای خدا این بشر آخه چقدر مرموزه؟

اون ترامپ با همه‌ی دشمنی و بی‌شرفیش

تو دغل‌بازی کنار اینا کارآموزه

پس بدون، گوش ندادن به سخن‌های حسن

بهترین قسمت این قصه‌ی پند آموزه

حسن اویسی

وطنزبهترین شعرهای طنز

vatanz_ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.