تقاضا میکنم که حتما بخوانید *تنها یک نگاه* *«تــاجــیـکــســتــان»*

تقاضا میکنم که حتما بخوانید

*تنها یک نگاه*

*«تــاجــیـکــســتــان»*

نوروز ۹۳ به تاجیکستان رفتم.

آنجا تنها جاییست که انسان احساس ایرانی بودن می کند؛ حتی بیشتر از خود ایران!

از لحظهٔ ورود به فرودگاه  «دوشنبه» که این بیت حافظ را بر آن نوشته اند:

رواق منظر چشم من،آشیانهٔ توست/

کرم نما و فرود آ، که خانه خانهٔ توست/

این حس شروع می شود.

زبان زیبای فارسی با تلفظ کهن خراسانی، اندیشه را تا دوردست های دوران  «سامانیان» واپس می برد. با آن لغات فراموش شدهٔ کهن دری و پهلوی.

وارد شهر که می شوم. تمام کوچه ها و خیابان ها، با اسامی ایران باستان نامگذاری شده و تندیس های «خیام» و  «پسر سینا» و  «رودکی» و  «فردوسی» همه جا به چشم می خورد.

واحد پولشان «سامانی» است که ناخودآگاه شکوه شاهنامه را در دل، متجلی می کند.

نام های زنان گیسو فروهشته آنها ، با آن لباس های شاد و رنگی و پوشیده ، اینهاست:

دلربا، دلکش، دلبر، فرنگیس ، مشک افشان، گیسو سیاه...

نام مردانشان سیاوش، ایرج، فریدون، فرهاد...

همهٔ شهر به سبک ایران باستان، غرق سرور و آواز ، رامشگری و خنیاگری است

و در تقویمشان دوازده ماه سال را عزا پر نکرده است!

پیش از نوروز، همهٔ مردم در کوی و برزن می نوازند و می رقصند. روز اول نوروز در مکان بزرگی به نام  «نوروزگاه» که به شیوه تخت جمشید آراسته شده جمع می شوند و هزاران هزار انسان، دست افشان و پای کوبان، شادی می کنند.

مکان های جغرافیایی کشورشان برای اهل ادبیات و تاریخ نام های رویایی است: جیحون، بدخشان، خجند و...

حتی مکان هایی که جزو تاجیکستان نیستند، ولی وقتی در آن فضا قرار می گیری نامشان به یاد می آید: خوارزم، بخارا، سمرقند، ذهن را به هرسویی می کشانند. فاصله ده ساعته دوشنبه تا نزدیکترین ساحل فرارودان را با شوقی کودکانه طی می‌کنم و در ذهنم گذر کیخسرو از جیحون و تیر آرش و تسلیم شدن سیاوش که می گفت:

یکی کشوری جویم اندر جهان/

که نامم ز کاووس ماند نهان/

ابتدا اندوه می خوردم که چرا این تکه از بدنهٔ ایران جدا شده، ولی بعد اندیشیدم که همان بهتر که جزو ایران نیست، تا حداقل بر روی این کرهٔ خاکی که روزگاری چهل و چهار سرزمینش، زیر پای پادشاهی داریوش بود.

زمین کوچکی باقی مانده باشد که رنگ و روی ایرانی به خود گرفته.

با درک درست تر و منطقی تری از دین، بر گور مردگان عرب نوحه نخوانند

و نام خیابان هایش حجر بن عدی و عمار یاسر نباشد

و برگ های تقویم کشورشان با نام ام البنین و ابوذر ورق نخورد.

به امید روزی که ملک  «دارا» از تصرف ضحاکیان به درآید

و بار دیگر، جشن ک و سرور، لبریزش کند.

 *دکتر امید مجد*

*به امید آن روز که به یاری یزدان پاک و ایرانیان غیور نزدیک است*

*آمین*

ارسالی کاربری بانام بیستون

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.