روایت_اربعین
بهترین میزبان
به یاد ماندنی ترین مهمانی عمرم بود! بالاخره دعوت شده بودم.
چه پذیرایی، چه احترامی، چه جمعیتی... چه دست و دلباز بود صاحب مجلس و چه مهربان!
با لبخند از تکتک مهمانهایش پذیرایی میکرد حتی آخر مجلس کسی دست خالی برنگشت.
هرکس هر آنچه میخواست گفت و صاحب مجلس با مهربانی، بیشتر از آنچه که میخواست را به او میداد و با لبخند بدرقهشان میکرد. حتی مطمنم گفت باز هم منتظر آنهاست که بیایند!
اما خداحافظی از آن مجلس چقدر برای ما مهمانها سخت بود.
آنهمه مهربانی، آنهمه لطف، آنهمه بخشش را چگونه میشد راحت گذاشت و رفت؟ حتی با اینکه میدانستیم دستانمان پر است و دست خالی برنمیگردیم. اما آرامش صاحبخانه و خانهاش چیز دیگری بود...
باید قبول میکردیم همهی مهمانیها تمام میشود. ساعتی بیشتر یا کمتر. اصلا دنیایش همین است روزی هم باید اینجا را ترک کنیم و به خانهی اصلی برگردیم. کاش در آن لحظه هم دست پر باشیم.
موقع خداحافظی به دستان کریم صاحب مجلس نگاه کردیم. با چشمانی خیس و بغضی در گلو. اما دلی آرام. و صاحب مجلس با همان لبخند مهربانش راهیمان کرد...
روایت #ارسالی: ریحانه سادات رفیعی
ArbaeenIR