تلخترین خاطره طلبه جهادی از بیمارستان/ کودک یخزده کرونایی
در یکی از روزها من و دوستم برای حمل متوفیان کرونایی معرفی شدیم، جسد را در آسانسور گذاشتیم و به سردخانه رفتیم. آنجا نیروی خدمات بیمارستان شروع کرد به باز کردن کشوهای سردخانه برای پیدا کردن جای خالی.
نیروی خدماتی بیمارستان کشوها را یکی یکی باز میکرد و میگفت جای خالی نداریم. در همان حال یک کشو را باز کرد و بست؛ احساس کردم که خالی است؛ گفتم: آن کشو انگار خالی بود؛ او گفت بله پلاستیک اما پر است!
اصرار کردم که کشو را باز کنید، کشو را کشیدم و ته آن یک کیسه مشکی دیدم، آن را بلند کردم و دیدم روی آن نوشته شده است: نوزاد فوتی مشکوک به کرونا. کیسه را در دستم گرفتم حالم دگرگون شد، یک نوزاد مگر چه وزنی دارد؟ اما آن لحظه به اندازه یک کوه روی دستهایم سنگینی میکرد.
Farsna