بزرگمهر حکیم در کشتی نشسته بود که طوفان شد...

https://uupload.ir/files/fus1_%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D9%85%D9%87%D8%B1.jpg

بزرگمهر حکیم در کشتی نشسته بود که طوفان شد...

ناخدا گفت: دیگر امیدی نیست و باید دعا کرد.

مسافران همه نگران بودند اما بزرگمهر آرام نشسته بود که گفتند: در این وقت چرا اینگونه آرامی؟!

او گفت: نگران نباشید زیرا مطمئنم که نجات پیدا میکنیم.

سرانجام همان گونه شد که او گفته بود و کشتی به سلامت به ساحل رسید. مسافرین دور بزرگمهر حلقه زدند که تو پیامبری یا جادوگر؟ از کجا میدانستی که نجات پیدا میکنیم؟!

بزرگمهر گفت: من هم مثل شما نمیدانستم.

اما گفتم بگذار به اینها امیدواری بدهم.

چرا که اگر نجات نیافتیم دیگر من و شما زنده نیستیم که بخواهید مرا مواخذه کنید.

امید هیچ آدمی رو ازش نگیرید!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.