تصویر_نامه‌ای_از_سفر_آسمانی_حسین_پناهی #بخش۲

تصویر_نامه‌ای_از_سفر_آسمانی_حسین_پناهی #بخش۲

ببین، حسین، تو خسته‌ای، همین‌جا بمون، تا مادر بیاد، من یه سر بالا بزنم ببینم چه خبره.

چه‌قدر شلوغه، این همه آدم این‌جا برای چه اومدن. مگه نمی‌دونن من شلوغی رو اصلا دوست ندارم... ا ا علی هم که هست، داوود، حمید، هادی، مالک، علی‌خون، علی‌خون چرا اینهمه پریشونه؟ خواهرام چرا اینقدر زاری می‌کنن؟

وای، وای، وای، غلوم، عمو غلو... عمو غلو تو چرا اینجوری شدی؟ مگه مریض شدی ای داد، بغض تو گلوتو چرا نمی‌تونی بشکونی،...غلومی... مش غلام، چرا جوابمو نمی‌دی؟... پاشو پاشو باهم بریم اون‌جا... اون‌جا نه شلوغه، بریم اونجا، اون بالا، بالای اون تپه، اونجا دیگه کسی نیست.

یه کم دوره ولی عیب نداره، زود برمی‌گردیم، بریم؟

چی...مگه نمی‌شنوی...ای بابا... بابا یه کم یواش‌تر... با شمام، چرا اینهمه زاری می‌کنین... به خدا سکوت هم قشنگه. اصلا شما چتون شده؟...عمو غلوم، گوش نمی‌دن دیگه، ولی تو گوش کن، پاشو با من بیا بریم اون دوردورا. اونجا که فقط من باشم و تو، بریم و خوب دژکوه رو ببینیم. از دور، ولی بازم دیدنیه، البته من شب حتما یه سر می‌زنم، تو هم می‌آیی... تا اینجا خیلی راه نیست... مش غلوم، مگه با من قهری؟ این یه دفعه رو پاشو... من‌و نجات بده... به خدا سرم رفت، پاشو دیگه، نمی‌آی؟...

انگار مجبورم تنها برم...

پس رفتم، تو هم بمون اینجا و کنار بقیه من‌و تنها بذار...

من رفتم، می‌رم، خودم تنها...

بذار یه کم آروم بشن بعد برمی‌گردم، لابد تا اون‌موقع مادرم هم اومده...

محمد_مختاری

(مدیر سابق تالار مولوی تهران)

یادنامه‌ی_حسین_پناهی 

چه_میهمانان_بی_دردسری_هستند_مردگان #انتشارات_داستان_سرا

اصلی حسین پناهی:

hoseinpanah

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.