قاتل دانش آموز نخبه کیست؟
با خانواده ها و مدارس درباره خودکشی یک دانش آموز درسخوان کنکوری
مرتضی_نظری
خبر کوتاه و تلخ بود: دانش آموز نخبه، پس از کنکور خودکشی کرد.
در متن خبر اما می خوانیم: بررسی بازپرس و تیم بررسی صحنه جرم با ورود به محل، نشان می دهد این پسر ۱۹ ساله خود را از پشت بام طبقه چهارم به پایین انداخته است و در ادامه بررسیها مشخص شد که پسر جوان، دانشآموز نخبه بوده و با معدل ۱۹ و نیم دیپلم خود را گرفته بود.
اما قاتل کیست؟
آنچه از میان نسل مستعد مدارس قربانی می گیرد، قبل از آنکه مسابقه سیستماتیک تست و کنکور در مدارس باشد، حاکمیت یک سبک روان شناختی است که همهچیز را از پیش تعیین شده می داند و انتظار دارد دانش آموزان به آن برسند و نتیجه ای را می پسندد که با استانداردهایش سازگاری و همخوانی داشته باشد و اصلاً هدف از آموزش در این سبک، یعنی انتقال یکسویه دانش از طرف معلم به دانش آموزان برای سازگار شدن فرد با محیط.
به عبارتی؛ در مدرسه صرفاً یک پاسخ در برابر هر سوال پذیرفته است. نمره و قبولی در امتحان تعیین کننده موفقیت یا عدم موفقیت شماست. کلاس و مدرسه، صحنه رقابت است. رقابت برای رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده فارغ از اینکه فرزندان من و شما از نظر ذهنی، جسمی، روانی و شخصیتی چه ویژگی ها و تفاوت هایی داشته باشند. مهم، رسیدن به نتیجه مطلوب است و برای رسیدن به نتیجه مطلوب فرزندان ما باید «شکل» بگیرند و برای آن که خود را با این استانداردهای رفتاری همسو و همسان کند، پای مفهوم دیگری به نام تطابق به میان می آید. تطبیق دانش آموزان برای نزدیک شدن به استانداردهای آموزشی و مشاهده رفتار مورد انتظار.
خوب که به این فرایند نگاه کنیم، می بینیم کمترین حد انعطاف و توجه به تفاوت های فردی در این سبک آموزشی وجود دارد. دانشآموز، موجودی رام و مطیع و معلم دانای مطلق است. هدف از یادگیری، هماهنگ کردن افراد برای رسیدن به اهداف و نتایج از پیش تعیین شده است و انتخاب، مشارکت، کشف و ساختن و همکاری افراد باهم در این سبک آموزشی جایگاه چندانی ندارد.
قاتلِ پسر درس خوان نوزده ساله کنکوری، تفکری است که هدف از آزمون و امتحان را غربال کردن افراد ضعیف از قوی می داند و تعریفش از موفق شدن در محدوده پاداش و تنبیه خلاصه می شود. تعریفی که برآمده از آزمایش بر روی سگ و میمون در دهه 1920(حدود یکصد سال قبل) است.
قاتل، سیطره رویکرد رفتارگرایی بر مدارس ماست. همان تفکری که انتظارات والدین از فرزندان را از طریق دستکاری در مفهوم موفقیت در یک بُعد خاص، بالا می برد و انتظاراتی زجردهنده و فراتر از توان طبیعی نوجوانان بر گُرده آنها مینشاند. بچه هایی که باید چیزهایی دیگر از جنس زندگی بیاموزند.
با نهایت تأسف باید اعلام کرد از سال 1960 این سبک آموزشی به تدریج از مدارس جهان رخت بربسته است و سه نسل دیگر از رویکردهای آموزشی آمده اند اما در معدودی از کشورها از جمله ایران همچنان سایه رفتارگرایی بر شیوه آموزش و یادگیری مدارس ما سنگینی می کند.
آزمون در حالی در ستاندن جانِ پسر نوزده ساله تهرانی معاونت دارد که خیلی از نظام های آموزشی، هدف از امتحان را تا حد مرگ و زندگی بالا نبرده اند و به دیگر مباشران این قاتل هم مانند موسسات تست و کنکور اجازه ورود به حیطه تربیت و بازی با زندگی جوانان نمی دهند، چون زندگی و موفقیت را با رقابت معنی نمی کنند.
کنکور، مباشرِ قتل پسر نوزده ساله ای بود که از عملکرد خود در جلسه آزمون راضی نبود اما قاتل اصلی، همان سبک آموزشی غیرمنعطف و خشکی هست که سالهای سال خودش را در ابتدای کتاب های مدرسه با این جملات نشان می دهد: «از دانش آموزان عزیز انتظار می رود در پایان این فصل به این نتایج برسند...» قاتل، تفکر آموزشی است که به جای دانش آموزان انتخاب می کند و از آن ها می خواهد تا تحت یک برنامه منضبط، انتظارات او را در زمانبندی معینی برآورده کنند. آمر قتل کودکی و نوجوانی ما، نظام آموزشی است که همه را هماهنگ، یکسان و متحدالشکل می خواهد و برای بودنِ یادگیرندگان رسمیتی قایل نیست. اغلب نظامهای آموزشی از این نگاه جنگلی و رقابتی عبور کرده اند.
در مدارس، اکثر بچه ها را که بطور سیستماتیک پژمرده میکنیم و تعداد محدودی را هم با عناوینی همچون دانش آموز برتر به رشد کاریکاتوری دچار می سازیم. شیوه ای از نظام آموزشی می خواهیم که به تنوع استعدادها و تفاوت های فردی احترام بگذارد، دست به طبقه بندی بچه ها نزند و قبل از هرگونه ارزشیابی، ارزشمندی خودشان را به یادشان بیاورد.
اگر در روشهای فعلی آموزشی تجدیدنظر نکنیم، باز رسانه ها از اضطراب و دلزدگی از تحصیل گرفته تا خودکشی های دیگر خبر خواهند داد. آموزش می تواند دوست داشتنی تر از این رویه زجرآور باشد.
اخبار_فرهنگیان
به جمع ما بپیوندید
https://t.me/joinchat/AAAAADvfe2Dn5htC7owXBg