فقط برای خدا
مکتب حاج_قاسم
" فرش کوچکی انداخت گوشه ی حیاط خانه ی پدری اش ؛توی آفتاب.
پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد.
دست و پیشانی اش را می بوسید و میگفت: همه ی دل خوشی من توی این دنیا ، پدرمه ."