سلام حضرت آفتاب ، مهدی جان

http://uupload.ir/files/t5nv_%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA.jpg

سلام حضرت آفتاب ، مهدی جان

در مسیر اندیشه ام تا چشم کار می کرد ، شب بود و ناامیدی و سردی و دلتنگی .

جانم از هجوم بی کسی ها به تنگ آمده بود و زندگی به رنجی بی پایان شبیه بود ...

به ناگاه در اضطراب مرگ زای اطرافم ، نام تو را به آسمان دلم آویختم ؛ صبح شد . بهار شد . آرامش آمد . سپیده سر زد . امید جوانه زد و من به برکت تو زنده شدم ...

آنکه تو را ندارد ، چه دارد؟...

Be_Sooye_Zohoor

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.