تو.حق الله .حق النفس.حق الناس.
پس
بگو بسم له و رو پای صندوق
مزن شیپور و کرنا و مباش بوق
در آن ساعت که کاغذ را بگیری
به دام نفس و وجدانت اسیری
تو غالب شو برآن اماره ی نفس
حرام است گر دهی رءیت به هر کس
کسی را که شناسی،پیش رو است
همیشه نزد تو در گفت وگو است
تامل کن کمی؛ بنویس حسینی
نگو یک رءی ندارد هیچ دینی
کد او 28 است. هم دیاری
بیا همت کن و ده دست یاری
هم اکنون است وقت مهربانی
به همشهری بده رءی ؛ می توانی
به هر کس رءی نده ، مرد عمل باش
کنار خربزه مثل عسل باش
عسل با خربزه، هرگز نسازد
غریبه در تنت جان را بتازد
((به دارالملک تن، دل پادشاه است))
نمکدان نشکنی! خیلی گناه است
چه خوش گفت سعدی شیرین سخن، هان!
بیا من قدر تو، تو قدر من دان
((به پایان آمد این دفتر))به فیزیک
((حکایت همچنان باقی)) و نزدیک
به کس رخصت نده بر ما بخندد
حسینی ذره ای از ما برنجد
فقط دل را یکی کن، رءی ما او
بگو در دل خدا ؛ یاهو ، یاهو
بگیر تصمیم غایی جان (محمود)
به چشمت نی رود فردا فقط دود